🌸خاطراتی از آخرین لحظات زندگی
#مدافع_حرم شهید علیرضا قلی پور ( اهل شهرستان قیروکارزین استان فارس) به روایت همرزمش:
📌نزدیک یک هفته بود که
#سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به
#فاطمه و
#ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم...
📌یه شب رفتیم توی خانه هایی که
#خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ
#دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث
#پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون
#پتو و ملحفه توی
#سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ...
📌شبها
#نماز_شب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد
#اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره
#ذاریات بخونیم...
📌علیرضا آماده شد بریم
#عملیات... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی
#دشمن حمله کرد، کم نیارم...
📌#جمعه ظهر (6 آذر 94 ) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو میزد.علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که
#تیر خورد بالای چشم چپش، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت...
📌سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد.
#توسل کردیم به
#حضرت_زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای
#زینب سلام الله علیها شد...
📌وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود.
#آرامش توی چهره اش موج میزد
@yade_shahid