اعتماد کاملی میان روحانیون طراز اول انقلاب (که شورای انقلاب را تشکیل دادند) و مرحوم طالقانی وجود نداشت. این بود که در ابتدا آقای طالقانی به شورا دعوت نشده بود. دفتر آقای طالقانی (بعد از آزادی او از زندان) گویی مرکز انقلاب بود. بسیاری از مردم به آنجا مراجعه میکردند و خبر میگرفتند. حتی از کارگران اعتصابی شرکت نفت به آنجا می آمدند و با ایشان درباره وضعیت خود مشورت میکردند. دعوت به راهپیمایی تاسوعا نیز ابتدا از سوی مرحوم طالقانی مطرح شد که در فضای آن روز تصمیمی بسیار شجاعانه بود چرا که در شبهای اول محرم پلیس تیراندازی کرده و در محله ها و بخصوص سرچشمه تهران کشتارهایی صورت داده بود. وقتی که در اواسط دی ماه ۵۷ از طرف شخص آقای خمینی، مرحوم طالقانی عضو و به عنوان رئیس شورای انقلاب تعیین شد، عده ای را عقیده بر این بود که برای کنترل فعالیتهای مستقل ایشان و مهار دفتر و بیت ایشان، به این سمت برگزیده شده است. بعضی افراد که خوشبین تر بودند نیز فکر میکردند وجود دو نهاد به موازات هم برای تصمیم گیری های مهم انقلاب صحیح نمیباشد و برای هماهنگی و پیشگیری از دودستگی، حضور مرحوم طالقانی را در شورای انقلاب ضروری میدانستند. به هر صورت بعد از مدتی که از تشکیل شورای انقلاب گذشته بود، خود روحانیون صلاح دیدند که حضور آقای طالقانی در شورا عملی شود. اما درباره مدیریت دفتر آقای طالقانی هم بحث زیاد بود. در آن زمان که من در سفر بودم، گرداننده اصلی مرحوم احمد علی بابایی بود. ولی کم کم مریدان جدید آقای طالقانی و جوانانی که من نمیشناختم در آن جا فعال شده بودند. نصر الله اسماعیل زاده، آقای احمدزاده، بدیع زادگان و دیگران نیز بودند. چند بار آقای طالقانی به من گفت شماها بیایید و در دفتر فعال شوید و آن را اداره کنید. در آن روز منظور ایشان از شماها بنده، حبیبی و جعفری بود که بیشتر با هم کار میکردیم. شاید این پیشنهاد به خاطر آن بود که ایشان نگران بود که اداره دفتر از دست علی بابایی و افراد مورد اعتماد ممکن است خارج شده و افراد دیگری بر کارها و تصمیم گیریها سوار شوند که جدید بودند. کم کم دفتر آقای طالقانی در احاطه مجاهدین و نیروهای چپ درآمده بود. بعضی اوقات افرادی از دفتر ایشان از اعتبار و شهرت ایشان سوء استفاده میکردند. مثلاً پایگاه آمریکایی ها در خیابان پاسداران به نام پایگاه خلیج بود. این پایگاه را از طرف دفتر آقای طالقانی تصرف کردند، ولی بسیاری اموال و اجناس گران قیمت آنجا بود که معلوم نشد به دست چه کسانی افتاد. مقداری اسلحه و موتورسیکلت نیز از پایگاه خلیج یا از اداره جغرافیای ارتش تصرف شده بود که حساب و کتابی نداشت. حتی گفته میشد که اسنادی از اداره جغرافیایی ارتش در اختیار فداییها قرار داده شده است. در همه جای دنیا اداره جغرافیایی ارتش از مراکز اسرار مملکتی است. مرزها و جاهای مهم استراتژیک در آنجا ثبت است و سند دارد؛ این امر در شورای انقلاب مطرح شده بود و حتی میخواستند برخی از افراد دفتر آقای طالقانی و حتی فرزند ایشان را دستگیر کنند. این در حالی بود که شخص آقای طالقانی یا علی بابایی و افراد مورد اعتماد، اصلاً از این حوادث خبر نداشتند. برای همین بود که این اواخر ایشان اصرار داشت که ماها یعنی آقایان حبیبی، سید مهدی جعفری و بنده برویم و در مدیریت دفتر فعال شویم. ما نیز در صدد بودیم، ولی کارها و گرفتاریهای دیگر فرصت نمیداد. تا آن که در ۱۹ شهریور سال ۱۳۵۸ ناگهان طالقانی از میان ما رفت و به لقاء پروردگارش شتافت و ما وجود او را از دست دادیم.