من و آقای طاهر احمدزاده شروع به نوشتن نامه به دوستان خود در خارج از کشور کردیم که برای تحت فشار قرار دادن رژیم [برای پیشگیری از اعدام مجاهدین] دست به اقداماتی بزنند. با آقای هاشمی رفسنجانی هم در این باره صحبت کردم. قبلاً هم با آقای هاشمی در رابطه با جمع آوری کمکهای مالی برای سازمان [مجاهدین] صحبت کرده بودم. من و آقای هاشمی از جمله اعضای هیأت امنای مدرسه رفاه بودیم. مدیر این مدرسه هم خانم پوران بازرگان، همسر مرحوم محمد حنیف نژاد بود و قرار بود که آقای هاشمی کمکهای مالی خود را از طریق خانم بازرگان به سازمان برساند. به هر صورت آقای هاشمی هم نامه ای برای آقای خمینی نوشته بود و ضمن طرح مسائل فیمابین خودشان، مسأله دستگیری اعضای سازمان را هم مطرح کرده و از ایشان خواسته بود که از بچه ها و اعضای سازمان حمایت کنند. نامه من خطاب به صادق قطب زاده و نامه آقای احمدزاده هم خطاب به کلیه دوستان خارج از کشور بود. این سه نامه را به یکی از دوستان خودمان که عازم خارج از کشور بود دادیم. ایشان هم احتیاط کرده بود و (چون مسافرین را به شدت کنترل میکردند) نامه ها را به مادر خانم خود که خانم سالخورده ای بود، داده بود تا امکان لو رفتن آنها کمتر شود. ولی نامه ها در هنگام بازرسی چمدانهای مادر خانم دوست ما به دست ساواک افتاد و ایشان هم اعتراف کرد که نامه ها را از دامادم گرفته ام. دوست ما را در ۲۰ مهر ۱۳۵۰ دستگیر کردند و متعاقب آن برای دستگیری من به کارخانه آمدند و از آنجا مرا به زندان اوین بردند.