⭕️ کتاب "وقتی نیچه گریست" دکتر یالوم رو به تازگی تموم کردم.
-صفحه ۱۳۵ اون به زیبایی نوشته بود؛ "انسان، دوستان خود را سختتر از دشمنان میبخشد." + عمیقا تایید کردم.
- صفحه۱۷۴ نوشته بود: "بچهدار شدن بدون برنامه، خطا و بچهدار شدن برای برطرف کردن تنهایی، اشتباه است. هدف بخشیدن به زندگی با تولید انسانی همانند... + انسان، دوستان خود را سختتر از دشمنان میبخشد. عمیقا تایید کردم.
- صفحه ۱۱۶ نوشته بود: "نمیدانم چرا ترس، شبها به سراغ انسان میآید. بیست سال نادان بودم، ولی امروز میدانم که ترس، در تاریکی ایجاد نمیشود، بلکه مانند ستارگان، همیشه حضور دارد، ولی در نور روز، به چشم نمیآید". + چه جمله حقی.
- صفحه ۱۶۷ نوشته بود؛ "امروز دریافتم بهترین آموزگار، کسی است که از شاگردان خود میآموزد." + ناخواسته سر تکون دادم.
- صفحه ۱۵۳ نوشته بود؛ "داستایوفسکی مینویسد: بعضی از مطالب را نباید جز برای دوستان بر زبان آورد؛ بعضی از مطالب را حتی برای دوستان نباید بر زبان آورد؛ و در نهایت بعضی از مطالب را حتی برای خویشتن نباید بر زبان آورد". + بیهوا نشخوارهای فکریم شروع شد.
- صفحه ۶۵ نوشته بود؛ "برملا کردن همه رازهای فرد برای سایر افراد، مقدمهای برای خیانت کردن است و خیانت کردن هم نفرت به دنبال دارد، درست نمیگویم؟". + عمیقا تصدیق کردم.
"اگر نتوانیم تنهایی را در آغوش بگیریم، از فرد دیگر به عنوان سپری در مقابل تنهایی استفاده خواهیم کرد. اگر کسی بتواند بدون نیاز به حضور فردی دیگر، مثل عقاب زندگی کند، توانایی عشق ورزیدن دارد. فقط در این شرایط، بزرگ شدن طرف مقابل برای او مهم است".
- صفحه ۱۵۰ نوشته بود؛ "گاهی تصور میکنم خودم تنهاترین انسان جهان هستم و این احساس هیچ ربطی به حضور یا غیبت دیگران ندارد. در واقع از کسانی که تنهایی مرا میدزدند، ولی همراهی و مصاحبتی هم ندارند، متنفرم".
"مونتنی در مقالهای در مورد مرگ، توصیه میکند باید در اتاقی زندگی کرد که پنجرهای مشرف بر گورستان داشته باشد. معتقد است که این منظره، ذهن انسان را روشن و اولویتهای زندگی را تعیین میکند. گورستان بر تو هم چنین تأثیری میگذارد؟". + پاسخش را دادم، آری.
"برای تربیت فرزندان، اول باید خود را بسازی، وگرنه فرزندانی فقط برای برآوردن نیازهای حیوانی، گریختن از تنهایی یا پر کردن حفرههای وجود، به دنیا آوردهای".
قبلا میتوانستم دختری بی فکر و بی خیال و آسوده باشم چون چیز ارزشمندی نداشتم که از دست بدهم ولی حالا تا آخر عمر یک نگرانی بزرگ خواهم داشت و هر وقت که تو از من دور باشی به همهی اتومبیلهایی فکر میکنم که ممکن است تو را زیر بگیرند یا همهی تختههای اعلامیهای که ممکن است روی سرت بیفتد و یا همهی میکروبهای وحشتناکی که ممکن است بخوری. آرامشِ خیالم تا ابد از بین رفته است ...