شبگردها
داروُندارشان را در کیسهزباله و کولهپشتی به دوش کشیدند و
در صفهایی دراز جادههای روستایی را پشتسر گذاشتند.
از میانِ دشتهای بیحاصل گذشتند و به حاشیهی شهر رسیدند،
سپس در خیابانهای شمارهدار به مسیرشان ادامه دادند،
و از کنارِ درختانِ بیبرگ و کپههای خاک عبور کردند.
وقتی به میدانِ مرکزی رسیدند، با پتو و کارتن
خود را پوشاندند و روی نیمکتها خوابیدند
یا تکیه دادند به تکههای بتونیِ شکسته،
سیگاربهلب، تماشاکنانِ پرچمهای خاکستریِ نَفَسشان که بر شانههای باد میرفتند،
و ماهِ شتابان که در آسمان صعود میکرد،
و سگهای نحیفشان که در پیِ لاشه میگشتند.
(#مارک_استرند.
مرد و شتر. ترجمهی #امیرمحمد_شیرازیان. تهران: خوانه. ۱۴۰۲. چاپِ ۱. صفحهی ۵۸.)
از
پسگفتارِ مترجم:
مرد و شتر سه بخش دارد که میتوان آنها را سفید، خاکستری و سیاه نامید. مفاهیم در هر سه بخش مشترکاند: مرگ، نیستی، حسرت و حرمان، فقدان، ناتمامی، و کشفِ خود؛ مفاهیمی که از همان اولین شعرها و کتابهای استرند با او بودهاند، کمکم رشد کردهاند، و در این مجموعه به اوج و شکوفایی رسیدهاند؛ اما چهگونه گفتنِ این مفاهیم در هر بخش متفاوت است.
استرند، که در شعرهای بخشِ یکم زبان را طنزآلود به کار گرفته، در بخشِ دوم لایههای عمیقترِ معنا را میشکافد و نیچهوار درمییابد فرایندِ شدن از «هیچ» میآغازد و به «هیچ» میانجامد. بخشِ سومِ کتاب منحصر است به شعرِ بلندِ «شعری پس از هفت کلمهی آخر» که اشاره دارد به واپسین گفتههای حضرتِ عیسا بر صلیب.
خوشهگاه