تو تاکسی که بودم، یه آقای مسنی سوار شد راننده که کمی مسن تر بود، یعنی فکر کنم که مسن تر بود پرسید کجا میری؟ اقاعه کمی فکر کرد راننده دوباره پرسید اقاعه مسن گفت یادم نمیاد بعدش خندید
نمیدونم چیه..ولی هروقت اودا رو میبینم یه حس گرمای خاصی توی قلبم شکلمیگیره انگار مثلا حسش میکنم طرف واقعا هست یا خونه منتظرمه یا انگار که یه تکیه گاه خیلی قوی ای دارم انگار واقعیه.. دلم میخواد بغلش کنم این حسو و نزارم بره ولی ذهنم سریع بهم یادآوری میکنه که اون وجود نداره