View in Telegram
پنج شنبه|سرما باعث میشه لرز خفیفی رو احساس کنم اما اینکه این سرمای اون بیرونه یا سرمایی که حاکی از یخ بستن احساساتمه،نمیدونم. چشم هامو باز میکنم،اما حتی وقتی چشم هام بازه هم تاریکی از بین نمیره،هیچکس اینجا نیست،حتی من!دقایق و یا شاید ساعت های زیادیه که توی این حالتم،روی تخت دراز کشیدم و جسمم بقدری برام سنگین به نظر میرسه که جز باز و بسته کردن پلک هام کاری از دستم برنمیاد ولی هنوز هم خستم،انگار وقتی خواب بودم روحم کیلومتر ها ازم فاصله گرفته و الان جز یه پوسته ی خالی چیزی وجود نداره؛اما چطور یک جای خالی میتونه درد بکنه؟صدای شهر،صدای شلوغی،صدای زندگی به شیشه های پنجرم مشت میزنه اما برای شروع کردن امروز هنوز آماده نیستم،هرچند به نظر میرسه زندگی از ساعت ها قبل،بدون اینکه برای آمادگی من منتظر بمونه شروع شده.خودمو به سمت در میکشم و یا بهتر بگم،جسمم رو شبیه یه بار اضافه حمل میکنم.کوله ی تنهایی من به اندازه ی کافی برای شونه هام سنگین شده و به نظر میرسه امروز هم دوباره قراره بخش دیگه ای از وجودمو اون بیرون به جا بزارم و ضعیف تر بشم،اما باید بالاخره پیداش کنم،یکی از همین روزهای سرد و خسته کننده،باید از بین آدم هایی که حضورشون باعث میشه تنهایی رو بیشتر حس کنم،تورو پیدا کنم
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily