علم ویژگیهای خاص تجربهی ویژه را منتزع میکند و بهدنبال ویژگیهای مشترک تجربههای بینهایت متنوع میگردد. بدین ترتیب به چیزهایی دست مییابد که بنا بر فرض تحلیل، از واقعیتی مشترک جدا از تجربهی ویژهی اعیان تحلیلشده برخوردارند. بدینسان، در آخرین مرحلههای تعمیم، به خصوصیاتی دست مییابیم که به هر تجربهی ممکنی تعلق دارند. این پرسش مطرح میشود که آیا خصوصیاتی که این وسیعترین تعمیمها بیان میدارند، از حد تجربه و از حد مشخصهها و معانی متعلق به تجربه فراتر میرود یا نه. آیا میتوان در اندیشه به چیزی مستقل از بستر و موقعیت تفکر دست یافت؟ ... اگر ذهن صرفاً مشخصهی نوظهور ارگانیسمهای خاصی است که پاسخهای بهاصطلاح هوشمندانهای به محیطهایشان میدهند، هرگز نمیتواند از محیطی که درون آن فعالیت میکند فراتر برود. همچنین نمیتواند با تعمیم کل تجربههای ممکن از هرگونه تجربهی ممکنی فراتر برود؛ چون تفکرش باید درون نوعی تجربه اتفاق بیفتد، و معانیای که از دل رابطهی ارگانیسم ذهندار با محیطاش پدیدار میشود باید به عین متعلق به ادراک او و به اندیشهی وسیعتری تعلق داشته باشد.
متن: فلسفهی اکنون، جورج هربرت مید، ترجمهی حسن خیاطی، نشر بان
#جورج_هربرت_مید
@volupte