یک جامعه آرایش نظاممندی از افراد است که در آن هر فرد فعالیت کموبیش تفکیکیافتهای دارد. این ساختار، چه در جامعهی زنبورهای عسل، چه در جامعهی انسانها، واقعاً در طبیعت وجود خارجی دارد؛ و به درجات گوناگون در هر فردی منعکس است. اما ساختار مزبور صرفاً تا جایی میتواند وارد فردِ مجزا شود که فرد مزبور بتواند ضمن اتخاذ نقش خویش، نقشهای دیگران را نیز بپذیرد. همانا در نتیجهی سازمان ساختاری جامعه است که فرد ضمن پذیرش پیوستهی نقش دیگران در نوعی فعالیت سازمانیافته، اشتراکات بین کردارهای متقابلاً وابستهی آنها را برمیگزیند و بنابراین نقشِ، به تعبیر من، دیگری تعمیمیافته را میپذیرد. دیگری تعمیمیافته سازماندهی همان حالتها و نگرشهای مشترکی است که همه در پاسخهای متنوع خویش، آنها را مسلّم میگیرند؛ شاید نگرش صرفاً یک انسان، یک شهروند یک اجتماع معیّن، نگرش اعضای یک باشگاه، یا نگرش منطقدانی در《جهان گفتار》خودش باشد. ارگانیسم انسان صرفاً وقتی به موجودی عقلانی بدل میشود که به چنین دیگریِ سازمانیافتهای در ساحت پاسخ اجتماعی خویش دست یافته باشد. او سپس آن گفتوگویی را با خودش خواهد داشت که ما آن را《اندیشه》مینامیم، و اندیشه، در تمایز با ادراک و تخیل، نشان دادن آن چیزی است که در گذر از یک نگرش به نگرش دیگر مشترک است. بدین ترتیب، اندیشه به بهاصطلاح امور عام و جهانشمول دست مییابد، و امور جهانشمول، با نمادهایی که بهوسیلهی آنها نشان داده میشوند، ایدهها را میسازند.
متن: فلسفهی اکنون، جورج هربرت مید، ترجمهی حسن خیاطی، نشر بان
#جورج_هربرت_مید
@volupte