67 - معرفی کتاب: مساله اسپینوزا
#مسعود_زنجانی
@vivaphilosophy
مدتی بود دوست داشتم کتاب "مساله اسپینوزا" نوشته اروین یالوم را معرفی کنم. یالوم در ایران با کتاب "وقتی نیچه گریست" شهرت پیدا کرد و بعد، با خوش اقبالی، تقریبا کارهای دیگر او هم ترجمه شدند. یالوم در درجه اول یک روان درمانگر است که شاگرد رولو می، بنیانگزار مکتب "روان درمانی وجودی" (اگزیستانسیال)، است. یالوم در بیشتر کارهایش می کوشد با ترکیب آموزه های فلسفی و تجارب روان درمانی و همچنین به خدمت گرفتن قدرت ادبیات داستانی، تاثیر ویژه ای را برای خوانندگانش ایجاد کند.
او در کتاب "مساله اسپینوزا" به سراغ باروخ (بندیکت) اسپینوزا، فیلسوف هلندی تبار قرن هفدهم، می رود و با داستانی تخیلی - واقعی، از اندیشه و زندگی او، روایتی جذاب، پرکشش و البته تکان دهنده خلق می کند. البته کتاب، روایت دیگری را نیز به طور موازی پیش می برد تا خواننده را از زاویه ای دیگر درگیر اسپینوزا کند: داستان زندگی يك عضو ارشد و ایدئولوگ حزب نازی به نام آلفرد روزنبرگ كه حس دوگانه ای نسبت به اسپینوزا دارد و در جریان جنگ جهانی به آثار اسپينوزا دسترسی پیدا می کند.
اسپینوزا در 24 سالگی از سوی روحانیون یهود مرتد اعلان شد و از جامعه یهود مطرود شد. همو که در کودکی به جهت نبوغی و خلوصی که داشت، از جانب همان روحانیون، "ستاره آینده قوم یهود" لقب گرفته بود.
لعن نامه ای که روحانیون یهود برای او نوشتند، شاید در نوع خود شدیدترین و بیرحمانه ترین تکفیر در تاریخ ادیان باشد. به حکم این لعن نامه، هیچکس نباید با اسپینوزا ارتباط داشته باشد، نباید با اسپینوزا زیر یک سقف باشد، کسی حق ندارد با او غدا بخورد، حتی خانواده اش حق ندارند از فاصله ای معین (حدودا نیم متر) به او نزدیک شوند، کسی حق ندارد چیزی برای او بنویسد یا چیزی از او بخواند و ...
هلند در عصر اسپینوزا آزادترین کشور در اروپا بود، و طرفه اینکه او در آنجا نه تنها از سوی جامعه یهود که از جانب جماعت مسیحیان نیز رانده شد و به جز معدودی از مسیحیان آزاد اندیش دوست و پناهی نیافت.
اسپینوزا بی شک یکی از بزرگترین فلاسفه اروپایی است. برخی کتاب "اخلاق" او را که کتاب کلاسیک عقلگرایی عصر جدید است، دشوارترین کتاب تاریخ فلسفه می دانند. از لایبنیتس که معاصر او بوده تا بسیاری از فلاسفه اعصار بعد مانند شلینگ، هگل، نیچه و دلوز تحت تاثیر او بوده اند.
البته اسپینوزایی که تکفیر شد و به الحاد و ارتداد متهم شد، بعدا از جانب برخی متفکران مثل نوالیس، شاعر - فیلسوف رمانتیک آلمانی، به "مست خدا" شهرت یافت. گوته، فروید و اینشتین خواننده او بوده اند و هر یک به نوعی ابراز کرده اند که به خدایی اسپینوزایی اعتقاد دارند؛ یعنی درکی از خدا برایشان قابل قبول است که اسپینوزا ارائه کرده است. اسپینوزا نوعی اندیشه "وحدت وجود" را ابراز می دارد که عصاره آن ایده "یگانگی خدا و طبیعت" است؛ البته باید گفت طبیعت نزد او آن چیزی نیست که ما در درک عادی و یا حتی علمی "طبیعت" می نامیم و می دانیم. از نظر اسپینوزا، غایت فلسفه ورزی "سعادت" آدمی می باشد که در گرو "عشق عقلانی به خدا" است.
برتراند راسل در تاریخ فلسفه غرب می گوید اگر چه به لحاظ فکری برخی از فلاسفه گوی سبقت را از اسپینوزا ربوده اند، ولی به لحاظ اخلاقی کسی به گرد او نمی رسد. راسل می گوید اسپینوزا دوست داشتنی ترین و شریف ترین فلاسفه است. برخی اسپینوزا را با حواریون مسیح و حتی خود مسیح مقایسه کرده اند.
اسپینوزا می گفت اندکی ناراستی در هر جهتی که باشد فکری، عاطفی، یا ارادی ما را هلاک خواهد کرد. البته اسپینوزا از نوادری بود که آنچه را می گفت می زیست، اگر نگوییم عملش از سخنش سخت جلوتر بود. می دانیم هیچ جنبه تاریکی در زندگی اسپینوزا گزارش نشده است، چیزی که درباره کمتر بزرگی در تاریخ می توان گفت، پس این کینه و عداوت با او از کجا بر می خاست؟ او هیچگاه سپاسش را در برابر کوچکترین شایستگی های دیگران دریغ نکرده بود، پس چرا دیگران نسبت به او اینهمه گریزان، و بی مهر و ناسپاس بودند؟ گناه اسپینوزا چه بود و نفرین و نفرت جماعت از او در کجا ریشه دارد؟
تاریخ گواهی می دهد که جماعت هیچگاه بی دلیل چنین کینه ای از کسی به دل نمی گیرند. در واقع، جماعت چنین مجازاتی را فقط آنگاه که مانند مورد سقراط پای آن "گناه بزرگ" در میان باشد، نثار کسی می کنند. باری، اسپینوزا "گناه بزرگ" را مرتکب شده بود و همدست و همجرم سقراط شده بود:
"اسپینوزا خواب عقل را آشفته کرده بود، و این گناهی است بس نابخشودنی!"
کتاب "مساله اسپینوزا"، به سهم خود، نیروی فراوانی در اطفاء آتش تعصب و تحجری دارد که شراره های آن، هر دم، در جایی شعله ور می شوند و جهان ما را به جهنمی بدل کرده اند.
از این کتاب دو ترجمه روانه بازار شده است: ترجمه حسین کاظمی یزدی، همچنین ترجمه زهرا حسینیان.
https://t.center/vivaphilosophy