حافظ به مثابه فیلسوف
مسعود زنجانی
@Massoud4474
دومین روز همایش حافظ چهارشنبه ۲۲ مهرماه با حضور مسعود زنجانی، نادر حقانی، محمدهادی ورهرام، سعید فیروزآبادی و پروانه سهرابی در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.
زنجانی در بحثی با عنوان «حافظ به مثابه فیلسوف» نسبت غزلیات خواجهی شیراز با فلسفه را در نظر آورد و در اینباره تصریح کرد: در تاریخ فرهنگ، همواره حافظ را شاعر خواندهایم؛ اما فیلسوف خواندن او قدری برایمان غریب به نظر میرسد و نیاز به تأمل دارد. در تاریخ فلسفهی اسلامی معمولاً از فارابی، ابنسینا، ملاصدرا و سهروردی بهعنوان فلاسفهی بزرگ یاد میکنیم؛ از جریان فلسفهی مشاء، اشراق و متعالیه یاد میکنیم؛ ولی از حافظ و فلسفهی او یادی نمیشود. آیا بازنمایی اندیشه و اشعار وی و فیلسوف خواندنش فایده و ضرورتی دارد؟ من بر این باورم که شاعران بزرگ ایرانزمین، خوبان پارسیگوی که بخشندگان عمرند، را باید به معنایی فیلسوف یا شاعر- فیلسوف دانست.
وی تاکید کرد که درکی خاص از شعر و فلسفه را در نظر دارد و در شرح آن اظهار داشت: گاه شعر نزد ما تنها یک شگرد زبانی و شیوه ای بیانی است، یا نوعی احساساتگرایی ذوقی، یا منظوم سخن گفتن است. آشکار است که شعر اگر در این سطح باشد و ماند، از ساحت اندیشه فرو مانده است. می توان گفت که اگر فلاسفه از افلاطون تا آدورنو آنجاکه با شاعران سر بیمهری داشته اند و شعر را نکوهیدهاند، شعر بدین معانی را در نظر داشتهاند. چنانچه می توان گفت که مذمت شعر در قرآن هم در همین افق انتقادی بوده است. اما می توان درک دیگری از شعر داشت که در آن، شعرگفتن نه نتیجه ی فروماندن از سطح متعارف شعور و ساحت اندیشه، که نتیجه ی فراروی از آن است؛ شعری که سرشار از اندیشه های ژرف و شعلههای فکری است. باور من این است که شعر بدین معنا و در این ساحت را میتوان نزد حافظ دید.
زنجانی، تعابیر متعارف از فلسفه را نیز محل پرسش قرار داد و تاکید کرد: اگر از فلسفه نیز با تعابیر متداول یاد کنیم و آن را مثلاً بحث دربارهی احکام وجود چنان وجود، یا شناخت عقلانی، و یا تفکر انتزاعی و مفهومی بدانیم، آشکارا حافظ فیلسوف نیست. اما اگر به تاریخ فلسفه نگاه کنیم با درکهای به غایت متفاوتی از فلسفه رویارو خواهیم شد که با نظر به آنها میتوان دریافت که ما "فلسفه نداریم، بلکه فلسفهها داریم". از نظر من، شاید تنها بتوان گفت که هر کجا "تفکر انتقادی" مطرح شود با فلسفه رویاروییم؛ یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، هرجا که "تفکر انتقادی دربارهی معضلات و مسائل بنیادی" انسان طرح شود با فلسفه مواجه میشویم. حال این رویکرد میتواند با زبان مفهوم، انتزاع و استدلال باشد؛ آنچنانکه ارسطو، کانت و دکارت میاندیشیدند؛ هم میتواند با ابزار مجاز و استعاره و تشبیه باشد؛ آنچنانکه نیچه و حافظ میاندیشیدند.
وی افزود: پس آنچه از نظر من، در تعریف فلسفه، مهم است، داشتن "تفکر انتقادی" در باب "مسائل بنیادی" انسان و بودن او در جهان است. با این تعریف، حافظ نیز دربارهی جدیترین مسائل انسانی اندیشیده است. اگر از هگل این نکته را وام بگیریم که در فلسفه جدیترین مسائل انسان مورد تامل و اندیشه قرار میگیرند، حافظ به جدیترین مسائل فرهنگ انسانی اندیشیده است. باید تحلیلهای ادبی، ذوقی و زیباییشناسی که تاکنون دربارهی حافظ صورت گرفتهاند را ارج بنهیم و به رسمیت بشناسیم؛ ولی تحلیل فلسفی اشعار حافظ آن و پرداختن به حافظ به مثابه فیلسوف ضرورتی است که باید جدی گرفته شود؛ گرچه تا کنون افرادی چون محمود هومن، مصطفی رحیمی، و محمود عبادیان تلاشهایی در اینباره صورت دادهاند و اشارات خوبی داشتهاند. اما فراتر باید به طور جدی و مستقل به هستیشناسی، شناختشناسی و فلسفهی اخلاق حافظ شود مورد مداقه قرار گیرد.
زنجانی در ادامه رویکردهای فلسفی حافظ را تشریح کرد و گفت: طبیعتگرایی حافظ رویکردی صرفاً زیباییشناختی نیست؛ وقتی او از گل و نسیم و پروانه میگوید، تنها به به تحلیلی زیباشناختی بسنده نکرده است؛ طبیعتشناسی او فلسفی است و نزد وی عناصر طبیعت هستیشناسانه تفسیر شدهاند. حافظ به عمیقترین مسائل اندیشیده و گاه در یک مصرع تئوری خوشبختی خود را طرح کرده است: «خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش»؛ به این معنی که خوشبختی خود را با رنج و اندیشه خلق کن. به عبارت دیگر، خیال و کوشش در زبان حافظ به ضرورت رنج و اندیشه برای خلق شادمانی اشاره دارند. بنابراین به نظر میرسد باید درک و تعاریف سنتی از حافظ را بازخوانی کنیم و محدودیتهای آنها را بنماییم. من در پی تاکید بر این نیستم که نباید حافظ را انتقادی بخوانیم؛ بلکه باید او را به مثابهی یک فیلسوف و منتقد فرهنگی به رسمیت بشناسیم و انتقادهایش را بررسی کنیم.
ادامه دارد...