ادامه (53): تاملی درباره "نژاد پرستی" و "انسان دوستی"
#مسعود_زنجانی
@vivaphilosophyاگر اخلاق گرا هستیم نباید بپنداریم آن داور حاضر و بالفعلی که در خود می یابیم و "وجدان درونی" خویش می خوانیم، لزوما یک داور منزه و مقدس است که خداوند و یا طبیعت به ما هدیه کرده است و ما هم با گوش سپردن به ندای صادق آن، از هر گمراهی رها خواهیم گشت. در واقع، وجدان، "اجتماع درونی شده" و همان "فرهنگ پنهان شده" در فرد است، مگر آنکه به مصاف یک تامل ریشه ای و انتقادی رفته باشد و از این طریق، علف های هرز آن گرفته شده باشد.
افراد در نتیجه یک انتقاد فرهنگی جدی است که می توانند یک فرهنگ فردی مثبت، و به تبع، یک وجدان آگاه و کمتر آغشته به آن فرهنگ مخرب عمومی داشته باشند. چرا که اولا، هیچ اجتماع و فرهنگی منزه و حاوی ابعاد صرفا مثبت نیست، اگر نگوییم که غالبا ابعاد منفی آ ن بیشتر است؛ و ثانیا، افراد نیز فقط سویه های روشن فرهنگی را از اجتماع خود به ارث نمی برند و علاوه بر جنبه های مثبت، وارث سایه ها و سویه های تاریک و منفی فرهنگ نیز می باشند. متفکرانی مثل کرکگارد و نیچه با همین دلایل است که به ما می گویند که وجدان، نه "صدای خدا"، که "صدای گله" است.
با این تفاصیل، روشن است که این فیلسوفان، نه تنها "اخلاق ستیز" و طرفدار ولنگاری اخلاقی نیستند، بلکه در پی استانداردهای سخت گیرانه تری برای اخلاق هستند. در واقع، آنها می خواهند با آشفته کردن خواب آن وجدان آسوده و نیازموده، اخلاقی کارآمدتر و روزآمدتر را برای ما به ارمغان بیاورند. می توان گفت همانطور که فروید نگاه خوش بینانه و ساده اندیشانه ما را در فهم "کودکی" گرفت، نیچه و کرکگارد هم نگاه خوش بینانه و ساده لوحانه ما را نسبت به "وجدان" گرفتند. "فروید ... این اخبار بد را به ما می دهد که ذهن، حتی ذهن کودکان، انباشته از منحرفترین و نفرت انگیزترین و حتی جنایتکارانه ترین انگیزه های قابل تصور است."*
فلسفه اروپایی، رابرت سولومون، محمد سعید حنایی کاشانی