بازرگانی طوطی زیبایی در قفس داشت. وقتی به هند سفر میکرد، طوطی از او خواست به طوطیهای آزاد بگوید که او در قفس است و بپرسد راه رهایی چیست. بازرگان پیام را رساند و یکی از طوطیها با شنیدن آن، بیحرکت به زمین افتاد و مرد.
وقتی بازرگان ماجرا را برای طوطی خود گفت، او هم در قفس مثل مرده افتاد. بازرگان در قفس را باز کرد تا طوطی را بیرون بیاورد، اما طوطی زنده شد، پرواز کرد و گفت: «آن طوطی به من یاد داد که برای رهایی باید از قید وابستگیها مرد.» سپس آزاد شد و پرواز کرد.