طلوع_سحر

Channel
Logo of the Telegram channel طلوع_سحر
@tolokermanshahPromote
42
subscribers
کانال اختصاصی مجموعه آثار صوتی و تصویری سحر امیری https://t.center/joinchat/AAAAAFj_FpfqAItax8EuOw @tolokermanshah
Forwarded from اتچ بات
به مناسبت ۷ آبان روز بزرگداشت کورش کبیر

به نام خدای جهان آفرین
نگه دار ایران و ایران زمین

خداوندگاری که مهر آفرید
زمین و زمان و سپهر آفرید

درودم به نام آور قهرمان
به شاه شهان  کورش مهربان

من ایرانیم  آریایی تبار
ز نسل و نیای همین شهریار

جهان گوید آن پادشاه کبیر
هم او دادگر بود وهم بی نظیر

مقامش پیام آور صلح و داد
که یزدان به نیکی ازاو کرد یاد

پرستش به فرمانش آزاد شد
درانجیل و قرآن از او یاد شد

جهان را ز بند جهالت زدود
خداوند جان را به عزت ستود

نیامد چو کورش چنین دادگر
نه هر جای گیتی نه این بوم وبر

اگر درجهان نام کورش بریم
به جز مهر و پاکی از او نشنویم

ندیدم بزرگی چو شاه جهان
که درقلب تاریخ شد جاودان

ستمدیدگان را چو آزاد کرد
جهان از بزرگی او یاد کرد

پر آوازه منشور میراث اوست
که گنجی گهر بار و نامی نکوست

بنازم به گفتار این راد مرد
که ایران زمین را سرافراز کرد

به منشور کورش کنم  افتخار
بوَد نام او تا ابد  ماندگار


🖋#سوسن_نصرالهی
۱۳۹۷/۸/۷

خوانش #سحرامیری #طلوع

@tolokermansha
💠میدانید چرا اسکندرمقدونی بر سنگ کـــــوروش بزرگ گریست؟


اﺳﮑﻨﺪﺭ ﻣﻘﺪﻭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ زﺩ ﻭ جنایت های بسیار نمود...
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﻘﺒﺮﻩ ﮐـــــﻮﺭﻭﺵ ﺭﻓﺖ،ﺑﺎﮐﺘﯿﺒﻪ ﺍﯼ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺁﻥ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﺮﺩﻥ مقبرﻩ ﮐﻮﺭﻭﺵ بزرگ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ...

( اﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﯼ...
بداﻥ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺵ که ﭘﺎﯼ ﺑﺮ ﺧﺎﮎ ﮐﺴﯽ نهاﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ زﻧﺪﮔﯽ، ﻧﮕﺎﻫﺒﺎﻥ ﻧﯿﮑﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ و ﮐﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﮏ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ...

ﺑﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭﯼ ﻣﻦ ﻣﻮﺟﺐ ﺁﺯﺍﺭ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﯽ ﻧﺸﺪﻩ...

ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺭﺱ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﮔﺴﺘﺮﻩ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺗﻮﺍﻥ ﺯﻭﺭﮔﻮﯾﯽ ﺑﺮ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ...

ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﻣﻦ،ﺍﺭﺗﺶ ﺭﻫﺎﯾﯽﺑﺨﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺳﺘﻤﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ
ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﭼﺸﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﯾﺎﺭ ﻭ
ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ...

ﭘﺲ ﺑﻪ ﭘﺎﺱ ﻧﯿﮑﻮﯾﯿﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺧﺎﮎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺶ...)

#کوروش_بزرگ
وانه ( بابل ) آوردند و بر پاهایم بوسه زدند از ( شوانه / بابل ) تا شهر آشور و شوش

31- آکد ، سرزمین اشنونه ، زمبن ، شهر متورنو ، در تا مرز گوتی [ جایگاه های مقدس آن سوی ] دجله که از دیرباز محراب هایشان ویران شده بود

32- خدایانی را که درون آنها ساکن بودند به جایگاه هایشان باز گردانیدم و ( آنان را ) در جایگاه ابدی خودشان نهادم . همه ی مردمان آنان ( آن خدایان ) را گرد آوردم و به سکونتگاه هایشان بازگرداندم و

33- خدایان سرزمین سومر و آکد را که نبونید - در میان خشم سرور خدایان - به شوانه ( بابل ) آورده بود ، به فرمان مردوک ، سرور بزرگ ، به سلامت

34- به جایگاهشان باز گرداندم ، جایی که دلشادشان می سازد باشد تا خدایانی که به درون نیایشگاه هایشان باز گرداندم

35- هر روز در برابر بل و نبو ، روزگاری دراز ( عمری طولانی ) برایم خواستار شوند ( و) کارهای نیکم

  را یاد آور شوند و به مردوک ، سرورم چنین بگویند که : کوروش ، شاهی که از تو می ترسد و کمبوجیه پسرش

36- بگذار آنان سهمیه رسان نیایشگاه هایمان باشند تا روزگاران دراز . ...... و باشد که مردمان بابل [ شاهی او را ] بستایند . من همه ی سرزمین ها را در صلح قرار دادم

37- .........................[ غاز ] دو مرغابی ، ده کبوتر ، بیشتر از [پیشکشی پیشین] غاز و مرغابی و کبوتری که ........

38- .......... [روزانه] افزودم ......................... در پی استوار کردن باروی دیوار ایمگور - انلیل ، دیوار بزرگ بابل برآمدم

39- ........ دیواری از آجر پخته ، بر کناره ی خندقی که شاه پیشین ساخته بود ، ولی ساختش را به پایان [ نبرده بود ] ........ کار آن را [ من ...... به پایان بردم ]

40- .......... که [شهر را از بیرون در بر نگرفته بود] که هیچ شاهی پیش از من ( با ) کارگران به بیگاری [گفته شده ی سرزمینش در] شوانه ( بابل ) نساخته بود .

41- ........ ..... ( آن را ) [ با قیر] و آجر پخته از نو بنا کردم و [ساختش را به پایان رساندم ] .

42- [ دروازه های بزرگ از چوب سدر] با روکش مفرغین ، من همه ی آن درها را با آستانه [ها و قطعات مسی] کار گذاردم .

43- ..... ...... [ کتیبه ای از ] آشور بانیپال ، شاهی پیش از من [روی آن] نوشته شده بود [درون آندیدم] .

44- ..... ...... [ او .... مردوک ] سرور بزرگ ، آفریننده ی ..............................................

45- ...... .... [... من ....] همچون هدیه ای [ پیشکش کردم ] ......... برای خشنودی ات ، تا به جاودان .
1- [ آن هنگام که ............ مردوک ] پادشاه همه ی آسمان ها و زمین ، کسی که ..... که با ..... یش ، سرزمین های دشمنانش را لگد کوب می کند

2- ............... با دانایی گسترده ، ......... کسی که گوشه های جهان را زیر نظر دارد

3- ..... ........... فرزند ارشد [ او ] ( بلشزر) ، فرومایه ای به سروری سرزمینش گمارده شد

4- ........ ....... [ اما ] او [ فرمانروایی ] ساختگی برای آنان قرار داد

5- نمونه ای ساختگی از اسگیل [ ساخت و ] ................. برای (شهر) اور و جاهای دیگر فرستاد

6- آیین هایی که شایسته آنها ( خدایان / پرستشگاه ها) پیشکشی [ هایی نا پاک ] ............ [گستاخانه] ........هر روز یاوه سرایی می کرد و [ اهانت آمیز ]

7- ( او ) پیشکشی های روزانه را باز داشت ، او در [ آیین ها دست برد و] ................... درون پرستشگاه ها برقرار [ کرد ] در اندیشه اش به ترس از مردوک - شاه خدایان - پایان داد

8- هر روز به شهرش ( شهر مردوک) بدی روا می داشت ................. همه ی مردما [ نش را .......] (مردمان مردوک) با یوغی رها نشدنی به نابودی کشاند .

9- انلیل خدایان (مردوک) از شکوه ی ایشان بسیار خشمگین شد و ............... قلمرو آنان خدایانی که درون آن ها می زیستند محراب هایشان را رها کردند

10- خشمگین از اینکه او (نبونید) - (آنان را) -( خدایان غیر بابلی) - به شوانه (بابل) وارد کرده بود [دل ] مردوک بلند [ پایه ؛ انلیل خدایان ] به رحم آمد ...... ( او) بر همه ی زیستگاه هایی که جایگاه های مقدسشان ویران گشته بود

11- و مردم سرزمین سومر و آکد ، اندیشه کرد ( و ) بر آنان رحم آورد . او همه ی سرزمین ها را جست و بررسی کرد

12- شاهی دادگر را جستجو کرد که دلخواهش باشد . او کوروش شاه ( شهر) انشان را به دستانش گرفت و او را به نام خواند ، ( و )شهریاری او بر همگان را به آوای بلند اعلام کرد .

13- او ( مردوک ) سرزمین گوتی ( و) همه سپاهیان ماد را در برابر پاهای او ( کوروش ) به کرنش درآورد و همه ی مردمان سر سیاه ( عامه ی مردم ) را که ( مردوک ) به دستان او ( کوروش ) سپرده بود

-14 به دادگری و راستی شبانی کرد ، مردوک سرور بزرگ که پرورنده ی مردمانش است ، به کارهای نیک او (کوروش) و دل راستینش به شادی نگریست .

15- ( و ) او را فرمان داد تا به سوی شهرش ( شهر مردوک) بابل برود . او را واداشت ( تا) راه ، تین تیر ( بابل ) را در پیش گیرد و همچون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت .

16- سپاهیان گسترده اش که شمارشان همچون آب یک رودخانه شمردنی نبود ، پوشیده در جنگ افزارها در کنارش روان بودند.

17- ( مردوک ) سروری که با یاری اش به مردگان زندگی بخشید ( و ) آنکه همه را از سختی و دشواری رهانید ،او (نبونید) شاهی که از او نمی هراسید را در دستش ( کوروش ) نهاد .

18- همه ی مردم تین تیر ( بابل) تمامی سرزمین های سومر و اکد ، بزرگان و فرمانداران در برابرش کرنش کردند (و ) بر پاهایش بوسه زدند ، از پادشاهی او شادمان گشتند و چهره هایشان درخشان شد

19- ( مردوک ) سروری که با یاری اش به مردگان زندگی بخشید ( و ) آن که همه را از سختی و دشواری رهانید ، آنان او را ستایش کردند و نامش را ستودند .

20- منم کوروش ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند ، شاه بابل ، شاه سومر و آکد ، شاه چهار گوشه ی جهان

21- پسر کمبوجیه ، شاه بزرگ ، شاه شهر انشان ، نوه ی کوروش ، شاه بزرگ ، [شاه شهر] انشان ، از نسل چیش پیش ، شاه بزرگ ،شاه شهر انشان

22- دودمان جاودانه ی پادشاهی که (خدایان) بل و نبو ، فرمانرواییش را دوست دارند ( و ) پادشاهی او را با دلی شاد ، یاد می کنند . آنگاه که با آشتی به [ درون ] بابل آمدم

23- جایگاه سروری ( خود) را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم . مردوک ، سرور بزرگ ، قلب گشاده ی کسی که بابل را دوست دارد [ همچون سرنوشتم ] به من [ بخشید ] ( و ) من هر روز ترسنده در پی نیایش او بودم .

24- سپاهیان گسترده ام با آرامش درون بابل گام بر می داشتند . نگذاشتم کسی در همه ی [ سومر و ] آکد هراس آفرین باشد.

25- در پی امنیت [ شهر ] بابل و همه ی جایگاه های مقدسش بودم . برای مردم بابل ...................... ، که بر خلاف [ خواست خدایان ] یوغی بر آنان نهاده بود که شایسته شان نبود

26- خستگی هایشان را تسکین دادم ( و ) از ( بندها ) رهایشان کردم . مردوک ، سرور بزرگ ، از رفتار [ نیک من ] شادمان گشت ( و)

27- به من ، کوروش ، شاهی که از او می ترسد و کمبوجیه پسر تنی [ام و به] همه ی سپاهیانم

28- برکتی نیکو ارزانی داشت . بگذار ما با شادی در برابرش باشیم ، در آرامش ، به [ فرمان ] والایش ، همه ی شاهانی که بر تخت نشسته اند

29- از هر گوشه ی ( جهان ) از دریای پایین ، آنان که در سرزمین های دور دست زندگی می کنند ،

 ( و ) همه ی شاهان سرزمین ( آمورو ) که در چادر ها زندگی می کنند ، همه ی آنان ،

30- باج سنگینشان را به ش
کورش کبیرپس ازورودبه شهرپرشکوه باستانی بابل(538قبل ازمیلاد)برای ازادی ملل مختلف ازاسارت بابلی هافرمانی صادرکردکه به موج بان فرمان بالغ بر40هزارتن ازقیداسارت بابلی هاازادشدندوبه وطن خودمراجعت کردند
مت بابلی فرمان مزبورکه بیست چنج قرن پیش صادرشدبه سال 1879میلادی درحفاری بابل کشف شدکه اکنون درموزه بریتانیادرلندن محفوظ است.این فرمانازنظراهمیت موضوع وتفویض حقوق اجتماعی وازادی به ملل تابعه دران عصر چنان حائزاهمیت می باشدکه درمحافل حقوقدانان جهان به عنوان اولین منشورازادی تلقی شده است وفرمان مزبورکه برسطح استوانه ای ازگل رس(مطابق تصویری که درکانال قرارمیگیرد)درچهل پنج سطرحک شدهمعروف به اعلامیه کوروش میباشدوان استوانه نیزبه منشور کوروش مشهوراست.
دورهٔ قدرت کوروش کبیر



کوروش کبیر همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود

 

بعد از آنکه کوروش کبیر شاه آنشان شد در اندیشه حمله به ماد افتاد. دراین میان هارپاگ نقشی عمده بازی کرد. هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو (آژی دهاک) شورانید و موفق شد، کوروش کبیر را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد.

 

با شکست کشور ماد به‌ وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو پادشاه ماد به انتها رسید، اما به گفته هرودوت کوروش کبیر به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش کبیر به این شیوه در ۵۴۶ پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود.

 

کوروش کبیر پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید، در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش بزرگ نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید.

 

اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد کوروش کبیر به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش کبیر هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد و دژسارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش کبیر مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید.

 

نکته قابل توجه رفتار کوروش کبیر پس ازشکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردمسارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش کبیر را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.
همسر و فرزندان کوروش کبیر

کوروش کبیر همسری به نام کاساندان از خاندان هخامنشی برگزید که از او دارای 4 فرزند بود. دو تن از فرزندان کوروش کبیر پسر و دو تن دیگر دختر بودند. پسران کوروش کمبوجیه دوم و بردیا نام داشتند و یکی از دخترانش آتوسا  نام داشت اما در منابع تاریخی نام  دیگر دختر کوروش کبیر ذکر نگردیده است. کامبیز دوم پس از مرگ پدر به جای او به تخت شاهی نشست و برادر دیگر خود بردیا را کشت. او پس از فتح مصر در راه بازگشت به ایران خودکشی کرد.

 

آتوسا دختر کوروش کبیر نیز با داریوش اول ازدواج کرد و ملکه ایران شد. همچنین کوروش کبیر دختر دیگری به نام آرتیستون داشت که از کساندان زاده نشد و خواهر ناتنی آتوسا بود. کاساندان و کوروش بزرگ عشق زیادی به یکدیگر داشتند و کاساندان تا دم مرگ کوروش کبیر را بسیار دوست داشت. براساس سنگ نوشته نبونیداس در بابل، زمانی که کاساندان درگذشت تمام مردم امپراطوری هخامنشی به احترام کوروش کبیر به عزاداری پرداختند و این عزاداری در بابل به خصوص بسیار مشهود بود و مردم این شهر برای مدت 6 روز (از 21 تا 26 مارس 538) به عزاداری مشغول بودند.

 

آرامگاه کاساندان همسر کوروش کبیر، در پاسارگاد پایتخت امپراطوری پارس قرار داشت. منابع دیگر در خصوص همسر کوروش اطلاعات دیگری ارائه می کنند. براساس این منابع کوروش کبیر با دختر آژیدهاگ به نام آمیتیس ازدواج کرد. این احتمال وجود دارد که پس از مرگ کاساندان، کوروش کبیر با دختری از ماد از خاندان سلطنتی خود ازدواج کرده باشد.
هدف کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق

پس از لیدی کوروش کبیر نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد.

 

هدف اصلی کوروش کبیر از لشکرکشی به شرق، تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود وگرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند باکوروش کبیر به معارضه بپردازد وجود نداشت. کوروش کبیر با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش کبیر و عهدی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود.

 

البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس «نبونید» پادشاه بابِل، همانا شهرت کوروش کبیر به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش‌بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود
داستان تاریخی

کوروش بزرگ
و
عشق شکوهمند پانته‌آ و آبراداتاس

‍ بی‌گمان تابلوی زیر روایت کننده ی یکی از جذاب ترین و دراماتیک ترین داستانهای تاریخ ایران است. این تابلو اثر وینسنت لوپز هنرمند اسپانیایی سده 18 می‌باشد.

داستان از این قرار است که مادی ها پس از برگشت از جنگ شوش غنایمی برای خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به نزد کوروش آوردند. از آن جمله زنی بود بسیار زیبا که گفته می شد زیباترین ه زنان شوش به حساب می‌آمد و پانته‌آ نامیده می‌شد و شوهر او به نام آبراداتاس جانب پادشاه خود به ماموریت رفته بود.
چون وصف زیبایی زن را به کوروش گفتند و نیز از آبراداتاس نام بردند کوروش گفت صحیح نیست که این زن شوهردار برای من شود و او را به یکی از ندیمان خود سپرد تا او را نگه دارد تا هنگامی که شوهرش از ماموریت بازگشت او را به شوهرش بازسپارند.
در این هنگام اطرافیان کوروش با توصیف زیبایی های این زن به او گفتند لااقل یک بار او را ببین شاید که نظرت عوض شد! اما کوروش گفت : نه , می ترسم او را ببینم و عاشقش بشوم و نتوانم او را به شوهرش پس بدهم …
ندیم کوروش که مردی بود به نام آراسپ و پانته آ را به او سپرده بودند عاشق این زن شد و خواست که از او کام بگیرد. به ناچار پانته آ از کوروش درخواست کمک کرد و کوروش نیز آراسپ را سرزنش کرد و زن را از دست او نجات داد و البته آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای آن کار به دنبال آبراداتاس رفت (از طرف کوروش) تا او را به سوی ایران فرا بخواند .
سپس آبرداتاس به ایران آمده و از ما وقع اطلاع حاصل یافت. پس برای جبران جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می گویند در هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته‌آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «قسم به عشقی که من به تو دارم و عشقی که تو به من داری… کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم …»
خلاصه اینکه در جنگ مورد اشاره آبراداتاس کشته می شود و پانته‌آ به بالای جسد او می رود و به شیون وزاری می پردازد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش می کند که  مواظب باشند کاردست خودش ندهد . شیون و زاری این زن عاشق هنوز در گوش تاریخ می پیچد و تن هر انسانی را به لرزه در می آورد که می گفت :«افسوس ای دوست باوفا و خوبم ما را گذاشتی و در گذشتی … به درستی که همانند یک فاتح در گذشتی»
پس از آن در پی غفلت ندیمه چاقویی که همراه داشت را در سینه خود فرومی کند و در کنار جسد شوهرش جان می‌سپارد .

هنگامی که خبر به کوروش می رسد ندیمه نیز از ترس خود را می‌کشد برای همین است که در تایلو جسد زنان دو تا است . و باقی داستان که در تابلو مشخص است . آری چنین است که بزرگمردی  به نام کوروش در تاریخ جاودانه می‌شود.
۷ آبان روز بزرگداشت کوروش گرامی باد 🌹

📌 من برده داری را بر انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.

#هفتم_آبان، سالروز ورود کوروش بزرگ به بابل می‌باشد. براساس رویدادنامه نبونعید، در ۲۹ اکتبر (۷ آبان) سال ۵۳۹ پیش از میلاد کوروش وارد بابل شد.
در رویدادنامه نبونعید اینچنین آمده است:

در ماه اَرَخسمنو (Arahsamnu = ماه هشتم)، روز سوم (هفتم آبان ماه) کوروش به بابل اندر آمد. شاخه‌های سبز در برابر (زیر پای او) گسترده شد.

این روز به مناسبت پایان تصرف امپراتوری بابل به دست سپاه هخامنشیان و پایان دوران ستمگری در جهان باستان انتخاب شده است.

7 آبان بزرگداشت خالق ادبیات «گفتار نیک، پندارنیک، کردارنیک» کوروش بزرگ گرامی باد🌺
صدای ناز می آید.
صدای کودک پرواز می آید.
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد.
معلم در کلاس درس حاضر شد.
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد بر پا.
همه بر پا،چه بر پایی شده بر پا.
معلم نشعتی دارد، معلم علم را در قلب می کارد، معلم گفته ها دارد.
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا بچه ها بر جا.
معلم گفت:فرزندم بفرما جان من بنشین، چه درسی، فارسی داریم؟
کتاب فارسی بردار؛ آب و آب را دیگر نمی خوانیم.
بزن یک صفحه از این زندگانی را.
ورق ها یک به یک رو شد.
معلم گفت فرزندم ببین بابا؛ بخوان بابا؛ بدان بابا؛
عزیزم این یکی بابا؛ پسر جان آن یکی بابا؛ همه صفحه پر از بابا؛
ندارد فرق این بابا و آن بابا؛
بگو آب و بگو بابا؛ بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنی "با" می شود با "با"
اگر نصفش کنی "با" می شود با "با"
تمام بچه ها ساکت،نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آیینه،
یکی از بچه های کوچه بن بست، که میزش جای آخر هست، و همچو نی فقط نا داشت؛ به قلبش یک معما داشت؛
سوال از درس بابا داشت.
نگاهش سوخته از درد، لبانش زرد، ندارد گویا همدرد.
فقط نا داشت...
به انگشت اشاره او، سوال از درس بابا داشت.
سوال از درس بابای زمان دارد. تو گویی درس هایی بر زبان دارد.
صدای کودک اندیشه می آید. صدای بیستون،فرهاد یا شیرین،صدای تیشه می آید.
صدای شیر ها از بیشه می آید.
معلم گفت فرزندم سؤالت چیست؟
بگفتا آن پسر آقا اجازه این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟
معلم گفت آری جان من بابا همان باباست.
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد.
معلم گفت فرزندم بیا اینجا، چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم.
معلم گفت فرزندم، چرا جانم، مگر این درس سنگین است؟
پسر با گریه گفت این درس رنگین است.
دو تا بابا، یکی بابا؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من نالان و غمگین است؟ ولی بابای آرش شاد و خوشحال است؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای آرش میوه از یازار می گیرد؟ چرا فرزند خود را سخت در آغوش می گیرد؟
ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد؟
چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمی گیرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می دارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور و ظلم می کارد؟
تو میگویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابا مرا یک دم نمی بوسد؟ چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است؟
ولی در خانه ی ما اشک و خون دل به جریان است؟
تو می گویی که ای بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم سورتش زرد و لبانش خشک گردیدیند.
به روی گونه اش اشکی ز دل برخواست.
چو گوهر روی دفتر ریخت.
معلم روی دفتر عشق را می ریخت.
و یک "بابا" ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش.
بگفتا دانش آموزان بس است دیگر؛ یکی بابا در این درس است و آن بابای دیگر نیست.
پاک کن را بگیرید ای عزیزانم،
یکی را پاک کردند و معلم گفت جای آن یکی بابا، خدا را در ورق بنویس...
و خواند آن روز، "خدا بابا"
تمام بچه ها گفتند، "خدا بابا"
پور عباس
Forwarded from اشک شفق (طلوع سحر)
                    
                   به نام خالق عشق و قلم
                  
            
                        مجموعه اشعار
     
                      ‌‌‌‌‌  (( اشک شفق ))
                        
               به قلم مرحوم مرتضی امیری
                  به کوشش : سحر امیری
               ویراستار : دکتر نادر مسلمی

مرکز نشر و فروش: کرمانشاه.میدان                 کاشانی.انتشارات دیباچه. سال ( ۱۴۰۱)
تلفن: ۰۹۰۲۹۳۳۱۰۳۳
                 
                 قیمت : ۱۵۰۰۰۰ تومان

@ashke_shafagh
دوستان بزرگوار در صورت تمایل در کانال ادبی اشک شفق که  در حال حاضر مشغول به فعالیت می باشم بپیوندید

اشعار متعلق به مرحوم پدرآسمانیم🍃 می باشد

سپاسگزارم❤️🍃لینک کانال #اشک_شفق
⬇️
@ashke_shafagh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"سهم من در زندگی"

سهم من در زندگی دیوار و درد است، 
ای رفیق
جان سپردن در فضایی تار یک و سرد است، 
ای رفیق

#مرتضی_امیری (#شفق)

@ashke_shafagh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهریور ماه) ، شادباش ۳۰/امرداد/۱۴۰۲ خورشیدی روزجهانی شعر و ♦️بیست ودومین زادانه ی عریانیسم ♦️با انتشار نخستین بیانیه ی مکتب در ۳۰/امرداد/۱۴۰۲ یعنی ♦️مانیفست #شعر_فراگفتار_ ایران ♦️ (#فراگفتار هم افرایی شعر بیانی و زبانی در شعر جهان).
از فرازهای مهم این سخنرانی پرداختن به جایگاه ابوعلی سینا و پیشنهاد نامی نوین و  دانشورانه بود برای مکتب شیخ الرئیس  و  فهم ایضاحمند،فرق و امتیاز  علمی و متودیک اندیشه سینوی در دنیای فلسفه و اصلاح(غلط فهمی تاریخی و همگانی) پارادیم اندیشگانی آن یگانه اعصار

#آذرپیک/ باور دارد که تاکنون درباره مکتب_فلسفی ابن سینا همه اشتباه کرده اند زیرا این فیلسوف بزرگ و نظام ساز را پیرو و شارح مکتب مشاء ارسطویی دانسته اند.

@tolokermansha
در رونمایی از دو کتاب تخصصی در(عریانیسم) که به اهتمام  #زرتشت_محمدی انتشار یافته ، یعنی: جگرگوشه های انوشه:
♦️مبانی فلسفی فرائیسم

♦️مبانی ادبی فرائیسم

آرش آذرپیک  یک سخنرانی تاریخساز داشت به گرامیداشت روز  پزشک(اول شهریور ماه) ، شادباش ۳۰/امرداد/۱۴۰۲ خورشیدی روزجهانی شعر و ♦️بیست ودومین زادانه ی عریانیسم ♦️با انتشار نخستین بیانیه ی مکتب در ۳۰/امرداد/۱۴۰۲ یعنی ♦️مانیفست #شعر_فراگفتار_ ایران ♦️ (#فراگفتار هم افرایی شعر بیانی و زبانی در شعر جهان).
از فرازهای مهم این سخنرانی پرداختن به جایگاه ابوعلی سینا و پیشنهاد نامی نوین و  دانشورانه بود برای مکتب شیخ الرئیس  و  فهم ایضاحمند،فرق و امتیاز  علمی و متودیک اندیشه سینوی در دنیای فلسفه و اصلاح(غلط فهمی تاریخی و همگانی) پارادیم اندیشگانی آن یگانه اعصار

آذرپیک باور دارد که تاکنون درباره مکتب_فلسفی ابن سینا همه اشتباه کرده اند زیرا این فیلسوف بزرگ و نظام ساز را پیرو و شارح مکتب مشاء ارسطویی دانسته اند.
آرش آذرپیک می گوید ابن سینا با طرح چهار مقوله بنیادین و جدید در جهان فلسفه و فلسفه ی جهان یعنی : وجود و ماهیت و عین و ذهن ؛ با تمام روابط بینامتنی طبیعی که با  نحله های برخاسته از افلاطون ، #ارسطو و بیشتر از آنها#فلوطین دارد، پایه گذار مکتبی نوین در اندیشه فلسفی به نام :#مکتب_اصالت_وجوب (ضرورت)ست و البته آذرپیک این نام را _که برای نخستین بار توسط ایشان طرح شده ست_نه صرفا به عنوان یک پیشنهاد بلکه برای تصحیح و بازشناسی دانشورانه اندیشه های دوشیزه و تمدن ساز سینوی می داند.
البته #آذرپیک صراحتا بیان کردست بین اندیشه های معلم اول ارسطوی بزرگ به عنوان پایه گذار #حکمت_مشاء با #ابوعلی_سینا پایه گذار مکتب اصالت وجوب در جهان بینی فلسفی و البته خود آذرپیک به عنوان پایه گذار #مکتب_اصالت_کلمه درباره مباحثی بنیادین جون وجود و ماهیت و عین و ذهن تفاوت از زمین تا آسمان ست بنابر این سخنان ایشان درباره بشکوهی و عظمت  جایگاه جهانی و بی انکار #بوعلی_سینا  در تمدن بشری را نمی توان ناشی از تعصب دانست.

#اندیشکده_جهانی_کلمه_گرایان_ایران
برای درک بیشتر آموزه های فلسفی آرش آذرپیک در این زمینه و تفاوت آن با تمام فلاسفه ی جهان به این مقاله رجوع کنید:

تطور «essentism» از آغاز تا اکنون #آرش_ذرپیک  #نیلوفر_مسیح 
نشریه نقد زبانی و ادبی(رخساره زبان سابق)
♦️
#رابعه_شمس
#سهروردی
#حکمت_اشراق
#حکمت_متعالیه
#منیژه_سفیدبری
#ملاصدرا
#ابن_رشد
#فارابی
#فلسفه_اسلامی
#فلسفه_غرب
#دکارت
#آموزش_فلسفه
#فلسفه_وجودی
#اگزیستانسیالیسم
#هایدگر
#ژان_پل_سارترچ

@tolokermansha
"مهمان ناخوانده"

آهای مهمان ناخوانده
که هر لحظه شوی نزدیک، به منزل گاه آغوشم
صمیمانه فشارم دست‌هایت را با عشق
به گرمی میزنم بر زمهریر گونه هایت
بوسه‌ای با مهر
بیا نزدیک،  نزدیک‌ تر ...
مرا عریان میان انجماد سینه‌ ات بفشار
که دیگر سیرم از این بودن پشت فلاکت بار
شبیخون خورده این باغ محن آلوده
که عمری در سیاهی با تباهی
برگ و بارش ریخت
دو چشم منتظر دارد کنون بر مقدمت ای مرگ

🖋#مرتضی_امیری (#شفق)

@ashke_shafagh
پای سگ بوسید "مجنون" خلق گفتند زین چه سود؟
گفت: سگ گاه گاهی کوی "لیلی" رفته بود


#سعید_دبیری
@tolokermansha
❀✦•┈❁🥀❁┈•✦‌
Telegram Center
Telegram Center
Channel