در نقطه ای از خلا معلق بود.
افکارش گسترده تر از آن بود که متمرکز شود او گم شده بود در ادامه یا توقف؛ در تصمیمی عجولانه غرق شده بود و در انتظار نجات بود، اما آیا اینبار نجاتی درکار بود؟ یا فقط سیاهی و غم.
غباری آغشته به نفرت در ریه هایش در حرکت بود و نفس هایش را به شمارش انداخته بود اما غبار تا زمانی که ریه هایش از آبی که در آن درحال غرق شدن بود پر نشده بود تداعی خاطراتی بود که قصد رها کردنشان را نداشت.
#Textplus