چه موضوع ای زیبا تر از آن است
که از غم ها و دردهای مان در این سالیان دراز بگوییم
و دست به کاری بزنیم تا فردایی روشن را بتوانیم برای همه به ارمغان بیاوریم
پس بیاییم برخیزیم!
مردمی که به دیدنِ جاری شدنِ خون عادت کردهاند
خیلی زود یاد میگیرند...
ای مردم آزاده کجایید کجایید؟ آزادگی افسرد بیایید بیایید مانا که به یک زاویۀ خانه حریقیست هین جنبشی از خویش که از اهل سرایید با چاره گری و خرد خویش به هر درد در مشرق رنجور دوایید شفایید در قصه ی تاریخ چو آزاده بخوانید مقصود از آزاده شمایید شمایید کجایید؟ بیایید شفایید فر همایید کجایید کجایید؟
امشب همه غمهای عالم را خبر کن بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین ای چون دل من، ای خموش گریه آگین در پرده های اشک پنهان، کرده بالین ای میهن، ای داد … ای میهن، ای داد از آشیانت بوی خون می آورد باد بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟ ای میهن، ای غم … ای میهن, ای غم چنگ هزار آوای بارانهای ماتم در سایه افکند کدامین ناربن ریخت خون از گلوی مرغ عاشق؟ مرغی که میخواند مرغی که میخواست پرواز باشد … ای میهن! ای پیر بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها ای میهن! در اینجا سینهی من چون تو زخمی است در اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد