چه موضوع ای زیبا تر از آن است
که از غم ها و دردهای مان در این سالیان دراز بگوییم
و دست به کاری بزنیم تا فردایی روشن را بتوانیم برای همه به ارمغان بیاوریم
پس بیاییم برخیزیم!
مردمی که به دیدنِ جاری شدنِ خون عادت کردهاند
خیلی زود یاد میگیرند...
در آستانه ورود به چهاردهمین سال حبس، این قصه نیست که میخوانید، رنجی خونین از دریچهٔ کوچکِ تنها یک نفر از ۸۵میلیون است.
۸ دی ۱۴۰۱، ۱۳سال تمام است که مرا از #سارای ۴ساله و ۲دختر ۱۲سالهام در آن نیمهشب زمستانی جدا کردند و بدون خداحافظی از عزیزانم، برای پارهای از توضیحات راهی #اوین کردند با وعده مضحک اینکه «صبح پیش بچههایت برمیگردی» که از آن روز تاکنون ۱۳سال گذشته است. از ۸دی ۱۳۸۸ تا ۸دی ۱۴۰۱!
این قصه ۴هزار صفحهای نیست، واقعیت عریان زندگی زیر سلطه فاشیستهایی است که بر ما تحمیل کردند و ما نخواستیم تن بدهیم.
اگر چه با بند بند وجودم دلم میخواست در کنار فرزندانم میبودم، کدام مادری نمیخواهد؟ اما پشیمان نیستم بلکه مصممتر برای ادامه مسیرم هستم. این را هر بار در هر جلسه بازجویی و بازپرسی رسمی و غیررسمی گفته و از تکرارش خرسندم!... نداى زنان ايران