چه فرق می کرد زندانی در چشم انداز باشد یا دانشگاهی ؟
اگرکه رویا تنها احتلامی بود با زیگو شانه
تشنج پوستم را که می شنوم ، سوزن سوزن که می شود کف پا،علامت این است که چیزی خراب می شود
دمی که یک کلمه هم زیادی است،
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار، سایه دستی است که می پندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
چقدر باید دراین دومتر جاماند تا تحلیل جسم، حد زبان را رعایت کند ؟چه تازیانه کف پا خورده باشد ،
چه از فشار خونی موروث دررنج بوده باشی
قرار جایش را می سپارد و
بی قراری ،
که وقت و بیوقت سایه به سایه رگ به رگ دنبالت کرده است تا این خواب
تظاهرات تورم را طی می کنم در گذر دلالان
سر چهارراه صدایی درشت می پرسد : ویدئو مخرب تر است یا بمب اتم ؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلا
و خار ش کپک در لاله های گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است
و فکر سیب و زمین در سیصد سالگی جاذبه
و کودکان چند هزار ساله که انگار
برای اولین بار هستی را در وان حمام سبکتر یافته اند .
نه سینما و نه میهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تأخیر حضور
هزار کس می آیند و هزار کس می روند
و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد
صدا همان که می شنوی نیست
سگ از سکوت به وجد می آید
و دزد بر سر بام بلند سماع می کند با ماه
زبان عزیز تراست اکنون یا دهان ؟
که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده است
صدا که می شکند حرف که چرک میکند جمله ها که نقطه چین می شوند
پیری یا بچه ای که خود رامی کشد تازه معنا روشن می شودسگی که می افتاد در نمکزار واین نمک که خود افتاده است
خلاف رأی اولوالا لباب نیست
که ماه رنگ عوض کرده باشد یا شب مثل آزادی زنگ زند
اگر که لاله زرد باشد یا سیاه استعاره خون به مضحکه خواهد انجامید
گچ سفید جای سرت را نشان می دهد
که چند سالی انگار در این جا می نشسته ای
و رد انکارت افتاده است بر دیوار یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت
گزاره ای اصلاً ناتمام
وتازه این بیتابی که هیچ چیزآرامش نمی کند
در التهاب درهایی که باز می شوند
کتاب هایی که باز می شوند و دست هایی که بسته می شوند
و دست هایی که سنگ ها را می پرانند
وسار هایی که از درخت ها می پرند
درخت هایی که دار می شوند دهان هایی که کج می شوند زبان هایی که لالمانی می گیرند
صدای گنگ وچشم انداز گنگ و خواب گنگ
و همهمه که می انبوهد می ترکد رؤیا که تکه تکه می پراکند دانشگاهی که حل می شود در زندانی و
چشم اندازی که از هم می پاشد
خوابی که می شکند در چشم و چشم
که میخ می شود در نقطه ای و نقطه ای که می ماند منگ در گو شه ای
از کاسه سر
که همچنان غلت می خورد غلت می خورد غلت می خورد ...
#بی_خوابیچه فرق میکرد زندانی در چشمانداز باشد یا دانشگاهی....
شعر
#محمد_مختاری#سرنگون_باد_رژیم_سرمایه_داری_جمهوری_اسلامی#زندانی_سیاسی #کارگر_زندانی #معلم_زندانی #دانشجوی_زندانی #انقلاب@tashakolefaragir1https://t.center/Azadtareen گروه