ماشین را نگه داشت و گفت که باید نظرش را در مورد زن ایده آلش بگوید ! گفتم : "بفرما ... " گفت : "من از زنی خوشم میآید که موقعیتها را خوب بفهمد ..." گفتم که منظورش را نمیفهمم ! گفت : "مثلا در آشپزخانه، یک کدبانو باشد و در اتاق پذیرایی، مثل یک خانم باشد نه یک آشپز. در اتاق مطالعه، یک زن متفکر و دانا و در اتاق خواب، مثل یک ... " حرفش را تند و با تحقیر قطع کردم : "مثل یک هرزه ! " از حرفم جا نخورد و گفت : " زنی که فکر میکند در اتاق خواب، باید دانشمند و فیلسوف باشد، احمق است ! "