عبدالله بن ابيبكر رضي الله عنهما كه جواني زرنگ و فهميده بود، شبها را نزد آنان در غار ميگذراند و صبح زود يا هنگام سحر به ميان اهل مكه ميرفت و به هر حيله و توطئهاي كه بر ضد پيامبر-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- و ابوبكر-رضی اله عنه-ميچيدند، گوش داده و آن را پس از تاريك شدن هوا، به پيامبر-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- و ابوبكر-رضی اله عنه-، منتقل ميكرد. عامر بن فهيره-رضی اله عنه-، كه غلام (خدمتكار) ابوبكر-رضی اله عنه- بود، گوسفندان شيرده را پس از گذشت پاسي از شب به سمت غار ميبرد و بدين ترتيب، آنها، شب را درميان گله ميگذراندند و در شير گوسفندان، سنگ داغ انداخته و آن را جوشانده و مينوشيدند؛ عامر-رضی اله عنه-هنگام سپيدهدم گوسفندان را هَي ميكرد و از آنجا ميبُرد. خدمتكار ابوبكر-رضی اله عنه- در هر سه شب، اين كار را كرد. رسولخدا-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- و ابوبكر-رضی اله عنه-، راهنماي ماهري از بنيديل كه از طايفهي بنيعبد بن عدي بود، استخدام كردند و به او كه بر دين كفار قريش و همپيمان بنيسهم (خاندان عاص بن وائل سهمي) بود، اعتماد نمودند. رسولخدا-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- و ابوبكر-رضی اله عنه-، شترهاي سفرشان را به راهنما دادند و با او قرار گذاشتند كه پس از سه شب، خود را هنگام پگاه، در غار ثور به آنان برساند. عامر بن فهيره-رضی اله عنه- و راهنما به همراه پيامبر-صلی الله علیه وعلی آله وسلم- و ابوبكر-رضی اله عنه-، از ساحل و كنارههاي دريا، راه هجرت را در پيش گرفتند.