سِحرالصُوَر
بگو به روزگارِ گُم شدهگان
کجا بجویَمت ای ماه
که آسمان
سیاه نپوشد در این عزا!
در به در تر…. از دریا
هر چه تشنه… طلبت میکنم
نه شب… آرام وُ
نه قرارِ من
که یکی لحظهاش،
هزارهٔ بیراه…!
هی تقدیرِ مبتلا!
بگو… او که بود
که سرشتِ مرا و سرنوشت مرا
هم به آن خطِ مضطرب نوشت؟
من همه از مرحمتِ زن است
من همه از حکمتِ حواست
که عجیبا… هم از اَزَل
آدمیام نام نهادهاند.
دوست، هی دوست!
بگو به روزگارِ گم شدهگان
کیست او
که بتواند
کلماتِ سِحرانگیزِ مرا
انکار، انکار، انکار…!
سید علی صالحی
@taranom_ordibehesht