اگه فقط یه تجربه از این دنیا داشته باشم اینکه اصرار واسه موندنِ آدما هیچ نتیجهای نداره، جُز اینکه بعد از یهمدت به خودتون لعنت میفرستید که چرا غرورتونو الکی الکی خدشهدار کردین، رفتنی رو رهاش کنید بره...
من هم پر حرف ترین آدم دنیام؛ هم ساکت ترین. هم مهربون ترین آدم دنیام؛ هم بی اعتنا ترین. هم باحال ترین آدم دنیام؛ هم ضد حال ترین. هم خوشحال ترین آدم دنیام؛ هم غمگین ترین. هم حساس ترین آدم دنیام؛ هم بی احساس ترین. هم خوش برخورد ترین آدم دنیام؛ هم سرد ترین. و همه ی اینا بستگی داره که تو کی باشی.
معمولا خیلی صبوری میکنم با آدما دعوا نکنم خیلی تحمل میکنم خیلی حوصله میکنم اما وقتی با یکی دعوام میشه انقدر خشم و نفرت دارم که حرفام باعث میشه دعوا توی دو دقیقه تمام بشه، ماجرا همینجا تمام نمیشه من دو هفته دو ماه حتی دو سال میتونم به اون دو دقیقه فکر کنم و خودمو عذاب بدم.
تا وقتی که قلبتان نبض دارد پای آدمهایتان باشید. دل بدهید برای حال هم. عاشقی کنید با هم... چای عصرانه را همه دور هم باشید. بی بهانه بخواهید صدای هم قسم هایتان را بشنوید. لبخند های هم را سنجاق کنید به تنتان که مبادا فراموش شود... دلخوری ها را بگذارید اشک شوق دیدار بشوید و ببرد... سر بگذارید روی سینهی عزیز جانتان و صدای زندگی را بشنوید... هرتپش، تصدقیست که برای کنار هم بودنتان میزند... روزی میرسد که دلتان برای همین نوشتن ها، صدا و لبخندها همین دستهایی که الان میشود گرفت و بوسید تنگ میشود... باید نگاهتان وصلهی تن هم باشد تا ابد...
یک روز با تو قرار می گذارم در همان کافه میز شماره ۳ کنار پنجره این بار که برای سفارش آمدن دیگر نه می گویم هرچه ایشان خواستن دو تا نه می گویم همان همیشگی سفارش جدید می دهم تو را نمی دانم ولی برای خودم یک فنجان بی حسی سفارش میدهم از همان هایی که ناب است و هوش از سرت می برد برای تو شاید مقداری دلتنگی به همراه لبخند تا برای آخرین دیدار سفارش ویژه ای بدهیم
به جای کوچک کردنِ دیگران؛ خودت بزرگ شو. به جای آرزوی شکست، برای افراد موفق؛ خودت هم تلاش کن و موفق شو. و به جای نشستن و حسرت خوردن ؛ بلند شو و برای آرزوهایت بجنگ ... فراموش نکن ؛ کسی که توهین می کند؛ خودش را زیر سوال برده، کسی که تحقیر می کند؛ خودش را خوار کرده، و کسی که می رنجاند؛ دیر یا زود تاوان خواهد داد . نه خرافاتیام، نه سطحی نگر! اما لا به لای این سیل منطق و روشنفکری؛ به چوب انتقام خدا بدجور اعتقاد دارم، بدجور!
یک جور دوست داشتنهایی هم هست ڪه هر چه ڪوتاه باشی و هر چه دور باشی اصلاً هرجایِ ناکجایِ این جهان باشی ... آنقدر عاشقانه بی دلیل در دلت مینشیند که میشود هر روزِ خدا بی دلیلِ بی دلیلِ بی دلیل زیباترین بهانه یِ حالِ خوب زندگی ات ...
امیدوارکنندهترین حالتِ بزرگ شدن اینجاست که از یک سنی به بعد حتی حوصله و دل و دماغی برای ناراحت شدن و غصه خوردن و گلایه کردن هم نداری... نه که رنج نکشی! اتفاقا تمام تار و پودت را اندوه برداشته، اما ظاهرا به رنجت اعتنایی نمیکنی، میروی یک لیوان چای میریزی، خودت را به کار دیگری مشغول میکنی یا در بهترین حالتش روانت را روی حالت خستگی عظیم تنظیم میکنی و میگیری تخت میخوابی. مثلا حواست نیست و مثلا نمیفهمی... آدمها از یک سنی به بعد ترجیح میدهند زیاد بخوابند و زیاد کار کنند و زیاد حواسشان پرت باشد و به چیزهای آزاردهنده، زیاد فکر نکنند...