کس را توانِ دیدنت ای ماهپاره نیست
کو آن دلی که دید و درونش شراره نیست؟
«از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست»
تا پا به راه بادیهی دل نهادهام
در برزخِ میان تو و خود فتادهام
حافظمآب مذهب رندان گرفتهام
سجاده سمت قبلهٔ رویت گشادهام
شاید شبی به یادِ تو از خود بری شوم
صنعانمثال، در طلبت عیسوی شوم
«یا سر نهم به خاک رهت یا دهم به باد»
یا آنکه در هوای رُخات مولوی شوم:
ها تَن تَ تَن تَ تَ تَن تَن تَتانِ تو
آه از شرارِ آن نگهِ ناگهانِ تو
«مردم در آرزوی شبیخونِ یک نگاه
ای گل به خواب مرگ رود پاسبان تو»
حشر و معاد در خم زلف تو دیدنیست
این قصه از دو مصرع شاعر شنیدنیست
«بگشا نقابِ چهره که بر منکران حشر
روشن شود که صبح قیامت دمیدنیست»
#جهان_سین
#شعرگونهها
#دلنامهها
@takk_derakht