اروس یا بلبل؛ مسئله این است.
انگیزههای زندگی در غربِ باستان، بر اساس هیجانات و عواطفِ متعارف انسانها بوده است. و آرمانهای اخلاقیِ آن جوامع نیز بر همین مبنا شکل گرفتهاند. خدایانِ غربِ باستان، فرافکن شدهی همین انسانهای معمولی در آسمان هستند. #زئوس ، خدای خدایان است، ولی همان خشمها، شادیها و شهوتهای یک پادشاه معمولی را دارد. #هفائستوس خدای درونگرای صنعت و آهنگریست که عواطفِ یک انسانِ غرق شده در کار را داراست، و #آفرودیت ، ایزدبانوی #عشق که نمودی همسان با ادراک یک انسانِ معمولی از عشق را پدیدار میکند.
افسانههای غرب باستان نیز، در بسترِ همین زندگیِ متعارف شکل گرفتهاند. وقتی در انتهای داستان #ائلیاد_هومر ، دو قهرمان، یعنی #هکتور و #آشیل در مقابل هم قرار میگیرند، مخاطبِ شرقی، نمیتواند بفهمد کدامشان حق و کدامشان باطل است؛ چرا که اساسا خیر و شری در کارشان نیست، و هر انسان، قهرمان و حتی خدایی، مجموعهای از خوبیها و بدیهاست.
اما بسترِ معرفتی شرقِ باستان، مبتنی بر تقابل دائمیِ خیر و شر است، و انگیزههای انسانِ شرقی برای زیستن، نه پیروی از غرائز و هیجانات متعارف برای "بودن"، که در سلوکی از سیاهی به سمتِ سفیدی شکل میگیرد. طبیعی است که در چنین بسترِ مسیرگونهی مبتنی بر "شدن"، نمادهای متفاوتی نیز شکل خواهد گرفت.
مدتی است در حال مطالعهی #منطق_الطیر #عطار_نیشابوری از دیدگاه کهنالگویی هستم. پرندگانی که در این قصه توسط #عطار شخصیتپردازی شدهاند، شرح احوالِ درونیِ انسانی شرقی است که در مسیرِ "شدن" از "پریشانیِ کثرت" به سمتِ "جمعیتِ خاطرِ وحدت" قرار گرفته است. این برخلافِ اسطورپردازیهای یونانِ باستان است که در بسترِ یک زندگیِ معمولیِ هیجانمحور شکل گرفتهاند. مثلا بازِ شکاری که نماد تسلیم در مسیرِ رسیدن به قلهی قاف است، نمیتواند معادلی در اسطورههای یونانی داشته باشد.
این نکته میتواند سرنخی به دست پژوهشگران #روانکاوی و علاقمندان به تولید علمِ بومی بدهد تا به نمادپردازیهای متناسب با فرهنگ #ایرانی_اسلامی بپردازند، و به عنوان مثال، به جای نماد پردازیِ عشق با اسطورههای #آفرودیت و #اروس بر روی مرغِ #عندلیب عطار متمرکز شوند تا برآورد درستتری از شرح احوالِ کهنالگویی و شخصیت انسان شرقی به دست آورند.
#جهان_سین
@takk_derakht