🔴آن روز سیاه-فردایی روشن-تحقق آرزوی پیشوای ملی...
▫️احمدآباد. روزهای سرد اسفندماه ۱۳۴۵. دکتر
مصدق غرق در خاطرات گذشته... برخاست. با گامهای سنگین، به سمت باغ رفت و به عصا تکیه زد و به دوردست خیره شد.
دکتر در دوردست، آن روز را به یاد آورد. ۲۸مرداد ۱۳۳۲!
حال پس از طرح شکستخورده کودتای ۲۵مرداد، سرویسهای مخفی خارجی طرح کودتای دیگری را بر روی کاغذ مینوشتند. آنهم تنها با هزینهای کمتر از یک ملیون دلار. از صبح روز ۲۸مرداد، «سرویسهای مخفی خارجی» و مزدوران داخلی آنها چند صد تن از اراذل و اوباش را به سرکردگی شعبان جعفری، همان شعبان بیمخ، به راه انداختند تا بر ضد
مصدق شعار دهند.
فواحشی مانند ملکه اعتضادی نیز آنها را همراهی میکردند. چند ساعت بعد اوباش با پشتیبانی نیروهای مسلح دربار شاه به خانهٴ دکتر
مصدق یورش بردند.
▫️ساعتی بعد کار تمام شد! بدینترتیب دولت ملی دکتر
مصدق که از پشتیبانی قاطع تمامی ملت ایران برخوردار بود توسط مثلث شوم «دربار، ارتجاع و استعمار» سقوط کرد. دکتر
مصدق را تحویل بیدادگاه نظامی دادند. به چه گناهی؟
▫️مصدق به یاد داشت که در آن بیدادگاه با شوری که از افتخارش بهخاطر پنجه در پنجه شدن با دربار و استعمار بود، به گناه بزرگ خود اعتراف کرد و گفت: «تنها گناه من، گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردهام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراتوری جهان را از این مملکت برچیدهام و پنجه در پنجه مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بینالمللی درافکندهام...».
▫️آنگاه با امید روشنی به آینده، به نسلهایی که فردا میآیند و راه به پایان نرسیده او را به انتها میرسانند، گفت: «به حس و عیان میبینم که این نهال برومند در خلال تمام مشقتهایی که امروز گریبان همه را گرفته، به ثمر رسیده است و خواهد رسید...».
مصدق به فردای روشن ایمان داشت. اما خود میدانست که در این میان چیزی کم است. چیزی که نگذارد در هر بزنگاه، استبداد و استعمار جلوی رسیدن مردم ایران به آرمان آزادی را بگیرند. دکتر خود گفته بود: «... من طی این همه فشار و ناملایمات، این همه تهدید و تضییقات، از علت اساسی و اصلی گرفتاری خود غافل نیستم و بهخوبی میدانم که سرنوشت من باید مایهٔ عبرت مردانی شود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه، درصدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند».
▫️مصدق بار دیگر بر روی علفهای باغ نشست. سرش را بر روی زانوان گذاشت و به فکر فرو رفت. یادش آمد که ۴سال پیش، در آبانماه ۱۳۴۱ زیر عکسی که به نسل جوان اهدا کرده بود، نوشت: «به کسانی که وقتی پای مصالح عموم به میان میآید، از مصالح خصوصی و نظریات شخصی صرفنظر میکنند؛ به کسانی که در سیاست مملکت اهل سازش نیستند و تا آنجا که موفق شوند مرد و مردانه میایستند و یکدندگی به خرج میدهند. به کسانی که در راه آزادی و استقلال ایران عزیز از همه چیز خود میگذرند، این عکس ناقابل اهدا میشود.
احمدآباد-آبانماه ۱۳۴۱- دکتر محمد
مصدق».
▫️آنگاه نقشهٔ مسیرِ راه به پایان نرسیدهاش را برای نسل فردا ترسیم کرد و با اشاره به مجاهدین الجزایر که برای استقلال میهن مبارزه میکردند، نوشت: «ملتی هم هست که در راه آزادی و استقلال، از همه چیز میگذرد و دیگران هم اگر علاقه به وطن دارند، باید از همین راه بروند و آن را انتخاب نمایند».
▫️دکتر از کمبود و نقیصهای یاد کرد که باید میبود تا مردم ایران به آرزوی دیرین خود، آزادی، برسند. آنجا که نوشته بود: «...باری، حرف زیاد است و مستمع به تمامِ معنی فداکار کم، بلکه خدا بخواهد که این نقیصه در ما رفع شود و ما هم بتوانیم بگوییم مملکت و وطنی داریم و در راه آزادی و استقلال آن، از همه چیز میگذریم».
▫️دکتر
مصدق اما نمیدانست که یک سال پیش از آن، در ۱۵شهریور۱۳۴۴این آرزویش تحقق یافته است. آنجا که ۳جوان در خانه ۴۴۴بولوار کشاورز تهران، سازمانی را بنا نهادند. سازمانی که طی دهههای بعد، در نبردی سخت، جانکاه و پر رنج و خون، پنجه در پنجه شاه و شیخ و استعمار و ارتجاع انداخت، صدها بار سیاهترین طرحهای کودتا و نابودی را با تکیه به تشکیلاتی پولادین و فدای بیکران در هم پیچید و پرچم آرمان آزادی مردم ایران، پرچم
مصدق، ستارخان، میرزا و تمامی پیشتازان راه آزادی این میهن را برافراشته و سرفراز به پیش برد
.
🚩آری، از روز ۱۵شهریور ۱۳۴۴آرزوی دکتر
مصدق محقق شد! آن نقیصه بزرگ جنبشهای آزادیبخش مردم ایران، یعنی یک سازمان انقلابی با تشکیلاتی پولادین و اعضایی سراپا فداکار در راه میهن، بنیانگذاشته شد! و از آن روز هیچ کودتا و توطئهای یارای جلوگیری از حرکت شتابان مردم ایران به سوی قله آزادی را نداشت!
💥#مصدق_روحت_شاد💢عکس اهدایی دکتر
مصدق به نسل جوان ایران-آبانماه ۱۳۴۳
👇👇👇