سوی من دلخسته خندیده نظر داری،
با آن نِگه مستت صد شور به سر داری .
بی پرتو روی تو سرد است جهان من،
در خانه چشمانت خورشید و قمر داری .
بیشك تو شراب استی، آن باده ی ناب استی،
بر ملک وجود من هر لحظه اثر داری .
شیرینلب و شیرینرو ، شیرینسخنی،بانو،
در زیر زبان خود انگار شكر داری .
گیسو بلند تو، گیسو ی شب یلداست،
در خم - خم آن گیسو شامی وُ سحر داری .
از حلقه ی گیسویت صد مثنوی آوردم،
صد مثنوی دیگر در دور کمر داری .
یک شهر به نام تو در کشور دل دارم،
از کوچه ی ذهن من پیوسته گذر داری .
دور از تو عزیز من، از خویش بدم آید،
چندیست که بیخوابم، آیا تو خبر داری؟