آدم با این کتابها دنیایی برای خود میسازد که معمولا با دنیای دیگران متفاوت است. به همین دلیل خیلی کتاب هدیه میدهم و آدمهای پیرامونم را به کتابخوانی تشویق میکنم تا آنها هم با این دنیا آشنا و از لذت آن آگاه شوند.
بعضی کتابها، به کتابهای زیرسری یا بالینی معروف هستند، چه کتابهایی این ویژگی را برای شما دارند؟
در خانواده ما به هر حال حافظ همیشگی است؛ اما برای خودم غیر از شاهنامه و حافظ و مولانا که همیشگی هستند؛ «هاملت» ویلیام شکسپیر و «شازده کوچولو» آنتوان دو سنت اگزوپری بالینی هستند. در این مورد خاطرهای به ذهنم رسید. یادم هست خیلی سال پیش در منزل پدری، یک وقت بیخوابی به سرم زد و اینجور مواقع آدم به سراغ کتابهای بالینی خود میرود. هر چه گشتم کتاب شازده کوچولو سر جایش نبود. خیلی ناراحت شدم. فکر کردم که خواهرکوچکترم مریم، کتاب را برداشته است. گاهی اوقات کتاب به دیگران قرض میداد. خیلی ناراحت شدم و یکی از جلدهای جنگ کتاب جمعه را برداشتم تا مطلبی بخوانم. خیلی اتفاقی وقتی کتاب را باز کردم، داستان شازده کوچولو آمد. حیرتانگیز بود. گویی شخصیتهای این کتابها هم به دنبال من میآمدند و مرا به خود میخواندند. شاید کمی خرافاتی به نظر برسد، اما این اتفاق خیلی برای من عجیب و تاثیرگذار بود. بعضی کتابها ممکن است ویژگی بالینی نداشته باشند، ولی بسیار برایم مهم هستند. از جمله مجموعه داستانهای داستایوفسکی و تولستوی که در دورههای مختلف سنی آنها را بارها خواندهام و عجیب اینکه از این کتابها در برهههای مختلف سنی، معانی و دریافتهای متفاوتی داشتهام حتی شازده کوچولو و هاملت. این کتابها در نوجوانی، بیست سالگی، پنجاه سالگی یا شصت و یک سالگی، معانی مختلفی برای من داشتهاند.
به نظر من، بسیاری از بزرگان ادبیات به نوعی وامدار داستایوفسکی هستند. برادران کارامازوف را میتوانید بارها بخوانید و از سطح بالای درک و دریافت بشر و شناخت انسان حیرتزده شوید. در آن دوران روانشناسی به شکل فعلی نبود؛ اما داستایوفسکی نابغه، شرح دقیقی از حالات روانی بسیاری از شخصیتهای خود داده، که شگفتانگیز است. مگر میشود یک انسان به این حد از توانمندی رسیده باشد؟
ممکن است خواندن این کتاب برای کسانی که خیلی عادت به مطالعه ندارند، خستهکننده به نظر برسد؛ اما این خستگی به زودی فراموش میشود. من شخصیت آلیوشا را در کتاب برادران کارامازوف بسیار علاقه دارم. داستایوفسکی شخصیتها و حالات روانی آنها، فقر و غرورشان را به زیبایی ترسیم کرده است. از دید من او یک روانشناس غریضی است و تعریف درستی از کرامت انسانی میدهد؛ که متاسفانه در جامعه ما کم ارزش است. پیشنهاد میکنم حتما این کتاب را بخوانید. داستایوفسکی در زمره نویسندگانی است که شاید بارها و بارها کتابهایش را خواندهام و تاثیر بسیار عمیقی از آثار او گرفتهام.
هیچگاه عضو کتابخانه بودهاید؟
بله. در دوره پیش از انقلاب عضو کتابخانه مدرسه و محله بودم. در محلات کتابخانه خیلی زیاد بود. بچههای مدرسه را تشویق میکردند که عضو کتابخانه شوند. کتابخانه را به دلیل ویژگی با هم بودنش دوست داشتم. اینکه بنشینیم در یک مکانی و در کنار دیگران کتاب بخوانیم و کتاب قرض کنیم، خیلی خوشم میآمد که عضو مجموعهای همراه با کتاب باشم. فکر میکنم آخرین باری که عضو کتابخانه بودم، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران بود که برای کار تحقیقی آنجا میرفتم. ۱۹ – ۲۰ سالم بود، زمانی که دستیار آقای مسعود کیمیایی بودم. ضمنا به کتابخانه مرکزی ایران هم مراجعه میکردم که در میدان بهارستان بود. به بخش آرشیو آن، برای نگارش یک فیلمنامه تاریخی به نام «زیر سایه تفنگ» که آقای کیمیایی قصد نگارش آن را داشتند. یعنی چیزی حدود 42 سال پیش.
به یاد دارید در میان دوستان و همکلاسیها، در مقاطعی به دلیل تنگناهای مالی مجبور به فروش کتاب شده باشند؟
من متعلق به خانواده متوسط مرفه هستم. هرگز فشار مالی به شکلی که میفرمایید را تجربه نکردهام. بنابراین هیچوقت کتابهایم را نفروختم و کسی را هم ندیدم که چنین کاری انجام دهد؛ اما زمانی که دانشجو بودم اتفاقی روح مرا بسیار آزرد. در دوران دانشجویی که سال اول آن همزمان با انقلاب بود، خیلی کتاب میخریدم. در آن دوران کتابهای معروف به جلد سفید خیلی باب شده بود. همه کتاب میخواندند و جلد سفیدها، کتابهایی بودند که در رژیم سابق مجوز چاپ پیدا نکرده و حالا به شکل غیررسمی منتشر شده بودند. یادم هست در آن دوره دو کتاب خیلی روی من اثر گذاشت و عجیب اینکه اتفاقات این روزها مرا یاد آن کتابها میاندازد. کتاب «در دادگاه تاریخ» نوشته روی مدودف که ماجرای برخورد با مخالفین استالین است.