View in Telegram
در سرزمینی داغ با زمستان‌های بارانی، این همه دروغ معجزه‌ست. می‌گویند آدم از سی سالگی که گذشت دیگر کمتر تغییر می‌کند. عمری‌ست که از سی سالگی گذشته‌ام. می‌دانم که چیزی را دیگر نمی‌شود تغییر داد. روزگار بسیار گذرانده‌ام؛ که اصلاً احمقانه نبوده. چیزهایی دیده‌ام. آنچه رفتنی بوده؛ رفته. حال، گاه‌به‌گاه، زمزمه‌واری کنار این اتاق که این‌همه خالی‌ست. تکان نمی‌خورد. می‌دانم خب الفبا را خیلی بیش‌تر یاد گرفتم. حالا هم، گاه به گاه، چیزی تکانم می‌دهد که اصلاً بویی از همه‌‌ی شما، که می‌دانید چون پلکانی محروم نیستند، ندارد. با همین تصویر، من چروک‌های چهره‌ام را در آینه که نه، می‌بینم. برگرفته از داستان "من عشق دیده‌ام آسان" علیمراد فدایی‌نیا از هفته‌نامه "تماشا" شماره ۱۵، ۱۰ تیر ۱۳۵۰ ●آوازهای رهایی●
Telegram Center
Telegram Center
Channel