🔹تفاوت نوستالژی آرکائیک در شعر شاملو و اخوان
✍سینا جهاندیده
تفاوت شاملو و اخوان در استفاده از واژگان و حتی ساختارهای نحوی کهن و فراموش شده چیست؟ اخوان در یادآوری واژگان و ساختارهای زبانشناختی از دست رفته از ایدئولوژی ملیگرایی و ناسیونالیسم فرمان میگرفت؛ یعنی نوستالژی او کاملاً ایدئولوژیک بود. او به این دلیل به یاد نمیآورد تا اکنون را با پارههای باستانی تکه تکه شده، تزیین کند؛ او به یاد میآورد تا حسرتی را گوشزد کند و آنچه هست را محکوم به تجاوز دشمنی بداند که هویت ما را از ما گرفته است؛ اخوان نمیپذیرد که هویتها زادهی تخاصم، تصادم و ترکیب هستند و هیچ تمدن خالصی وجود ندارد. او معتقد به ایرانی ناب است همان چیزی که صادق هدایت هم به آن فکر میکرد. اخوان اگرچه تفکر خیامی دارد اما نمیپذیرد که جهان معاصر با اکنونیت خود تخیل میکند. پس یادآوری و بازگشتهای تخیلی اخوان به جهان ایران باستان، نمیتواند یادآوری زیباییشناختی باشد. او به یاد میآورد همچنانکه کسی جوانی خود را به یاد میآورد؛ حسرت اخوان معطوف به فرم و ساختار نیست: به همین دلیل محتوای اثرش را به سمت ایدئولوژی ناسیونالیسم میبرد. به این دلیل است که ملیگریان را شیفتهی کلامش میکند. او حتی رستم و سیاوش و زرتشت را به دفاع از ایدئولوژی ناسیونالیسم به یاد آورد. او خود را فردوسی دیگر گونه میدانست؛ به همین دلیل خوانی دیگر( خوان هشتم) بر هفتخوان شاهنامه افزود تا شکست ایران معاصر چون شکست در برابر دیگری متجاوز و شیاد را نشان دهد. برای اخوان شاید ماجرای دکترمصدق تکرار تراژدی رستم و شغاد بود. از این رو میتوان گفت فلسفهی تاریخ در ذهن اخوان هگلی بود. او فکر میکرد تاریخ معاصر همان تاریخ عصر فردوسی است. به همین دلیل میخواست بین یوش و خراسان راه باز کند.
اما آرکائیسم و باستانگرایی شاملو معطوف به ایدئولوژی ناسیونالیسم نیست. بیشک در یادآوری شاملو از واژگان کهن فارسی، نوشتالژیای پنهان است؛ زیرا بدون نوستالژی نمیتوانست این اتفاق ممکن شود. پس امر نوستالژیک در اخوان و شاملو یگانه است اما این نوستالژی در شاملو خالی از عصبیت ملیگرایی است. شاملو با به کار گیری نثر کهن نمیخواهد به خاطر عظمتهای از دست رفته، نالههای ایدئولوژیک سر دهد که چگونه بر ما ستم رفتهاست. او در واقع نوستالژی مخاطب را در خدمت ساختارهای شعر خود میگیرد. زیرا میداند که خواننده با شنیدن موسیقی نوستالژیک نثر عطار و بیهقی لبخند مست کننده میزند؛ بنابراین همین ذوق و سرمستی نوستالژیک را در شعر خود پنهان میکند. شاملو برعکس اخوان به تلمیحات اسطورهای ایران باستان توجه ندارد. برای او سیاوش و ابراهیم یگانه است. او در دفاع از قهرمان خود میگوید: «آه اسفندیار مغموم! تو را آن به که چشم فروپوشیده باشی.»
اکنون سوال این است: عمل کدام یکی از این دو شاعر، مدرنتر است؟ کدام یک ایدئولوژی را تبدیل به زیباییشناسی و کدام یک زیباییشناسی را تبدیل به ایدئولوژی کرده است؟
پس شاعران در به کار گیری کلمات باستانی به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته دغدغهی ایدئولوژی و فرهنگ دارند و دستهای دیگر دغدغهی زیباییشناختی. شما اگر شاعر هستید جزو کدام دستهاید؟ جزو ناجیان فرهنگی که هراس از دست رفتن آن میرود یا جزو شاعرانی که گذشته باستانی و نیمه مرده را به مثابهی عتیقهای زیباییشناختی به جهان شعر خود راه میدهید؟
@tabarshenasi_ketab