.
دوتار خراسان پیرمردیست نشسته زیر درخت توت؛ در آبادی دورافتادهای که یک امامزاده دارد و یک چشمه! آبادیای که آنجا را خوشتر دارد از تمام جهان؛«خوشا جام و خوشا آب روانش… یا احمدجام… یا احمد جام…»
از آن پیرمردهایی که در جیبهایشان نخود و کشمش دارند، چشمشان به جاده خشک میشود تا کسی از رفتگان بیاید و نخودهایشان را توی مشتش بریزند.
از آنها که از دستدادنها پختهشان کرده. از دست دادن سیامویی، دلبررعنایی یا دخترعمویی بهاره نام، که روز عروسیاش با مردی دیگر با سوز محجوبی زیر لب میخوانده؛«عروسی میکنی شویت مبارک… حنا بر دست و بر مویت مبارک…»
از آن سینهسوختهها که چروک نشسته بر ابروهایش، بس که رفتنها را تماشا کرده و در دل گفته است:«غمش در نهانخانهی دل نشیند!»
دوتار خراسان کمی و کاستی چشیده است و خساست بیابان را میشناسد. او پیرمرد کویر است و برای نان ساجی زمستانش رو انداخته است به آسمان و خوانده؛«ای واهب کریمان، بهر غذای حیوان، یارب بده تو باران، به حرمت مزاران!»
دوتار خراسان پیرمرد کویر است؛ مرد ساختن آبادی در ناچیزی زمین! دو سیم و خروش یک گله اسب وحشی!
🪕📝سهیل سرگلزایی
تقدیم به آنها که دوتارند!