روزی پادشاهی برای گردش به دشت و صحرا رفت. باغبان پیر و سال خوردهای را دید که مشغول کاشتن نهال درختی بود. پادشاه گفت: «ای پیرمرد، در زمان پیری و سالخوردگی، کارهای دورهی جوانی را انجام میدهی؟ زمان آن رسیده که علاقه و اشتیاق به کارهای مادّی را رها کنی و کارهای خوب و شایستهای را انجام دهی تا به بهشت بروی، تو در این سن و سال نباید در فکر آرزوهای مادّی باشی. تو تا بزرگ شدن درخت و محصول دادن آن، زنده نمیمانی و نمیتوانی از آن بهرهمند شوی». باغبان پیر و بیکینه گفت: «انسانهای قبل از ما زحمت کشیدند و ما از دسترنج آنها استفاده کردیم، پس اکنون ما میکاریم تا آیندگان از آنها، بهره ببرند».
بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند
چو بنگری همه برزیگرانِ یکدگریم
#داستان
@SustainedBlueButterfly