View in Telegram
سیستمی که تجربه‌ سرکوب‌های سیاسی دهشتناکی را از سر گذرانده، اعدام‌ها، شکنجه‌ها، تجاوزها، قتل‌های سیاسی و ترورها…و به راحتی برای دگراندیشان و مخالفان سیاسی خودش پرونده‌سازی کرده و بسیاری را سربه‌نیست و ترور کرده و حالا شما با این واقعیت روبه‌رو می‌شوید که این سیستم می‌خواهد با شما در آن فضا چه‌گونه برخورد کند و چند وقت قرار است که شما را آنجا محبوس نگه دارد. به این چیزها آنجا فکر می‌‌کنید و حالا بسته به جهان‌بینی و فهم شما نسبت به اتفاقی که رخ داده و فهم‌تان از شیوه عملکرد سیاسی بخصوص در این مدل از دیکتاتوری و درک شما از تاریخچه و ریشه این ماجراها و تجربه زیسته شما واکنش شما در آن محیط نسبت به اتفاقی که افتاده می‌تواند تنظیم شود. در یک چنین فضایی ناخواسته قرار گرفته‌اید. به اجبار و با اهداف غیرپزشکی به این فضا منتقل شدید. چه‌ کار کردید؟ یا به عبارت راحت‌تر بپرسم چه‌طور جان به در بردید؟ سنجری: توانستم که خودم را متقاعد کنم که باید صبور باشم و این مرحله را از سر بگذرانم و در برابر این رخ‌داد هولناک و این رنج طاقت‌فرسا از پا درنیایم و بدانم این پایان زندگی نیست و زندگی همچنان ادامه خواهد داشت و من باید مثل گذشته خودم را قوی نگه دارم و ذهنم را کنترل کنم و متوجه باشم که چه بازی کثیفی در جریان است و به یاد داشته باشم که چرا اینجا هستم تا از پا درنیایم و مقاومت کنم و به آرمان و حقیقتی که در ذهنم و جهان پیرامونم وجود دارد ایمان داشته باشم. خب آنجا، وارد که می‌شوید چه اتفاقی می‌افتد؟ برای خود شما چه اتفاقی افتاد؟ سیر وقایع بعد از این که متوجه شدید اصلا کجا هستید و در چه وضعیتی هستید چه‌گونه بود؟ سنجری: همان شب اول من را بردند در یک اتاق. فردی که روپوش به تن داشت از من خواست که دراز بکش. سرباز وظیفه همراه من بود. من قفل و زنجیر بودم و راهی برای ممانعت یا سرپیچی از دستور نداشتم. دراز کشیدم. ایشان سرنگی را بیرون آورد و ماده‌ای را به بدن من تزریق کرد و پرسیدم این چیست. گفت آرام‌بخش است یا چنین چیزی. من را منتقل کردند به تختی در محیط بسته که پنجره‌هاش بسته است و دیوار است و واقعا زندان است، دست و پای من را زنجیر کرده بودند به تخت! دستم را به میله فلزی تخت بسته بودند و یکی از پاهام را هم با پابند به میله فلزی و سرباز در تخت بغلی من دراز کشیده بود و من بر اثر تزریق آن ماده به‌شدت حالت منگی و گیجی داشتم و دیگر چیزی یادم نیست و البته یادم است که قدرت تکلم خودم را از دست دادم. دهانم خشک شده بود و زبانم حرکت نمی‌کرد و نمی‌چرخید. مثل انسانی که لال است سعی می‌کردم حرف بزنم و چیزی بگویم ولی نمی‌توانستم. تا این که فردا از خواب بیدار شدم و خودم را در آن حالت زنجیرشده به تخت دیدم. هم‌اتاقی‌هاتان چه کسانی بودند؟ از نظر سطح بیماری روانی در چه وضعی بودند؟ و این زنجیر که می‌گویید به دست و پای شما بسته بودند بعد از بستری شدن هم بازش نکردند؟ چه ضرورتی داشت اصلا؟ سنجری: یکی از آنها خاطرم هست که بر اثر مصرف مقادیر زیادی شیشه مرتکب قتل شده بود و شش ماه بود که روی همان تخت در آن مرکز محبوس بود. تصور کنید من ساعات طولانی در روز و شب به صورت زنجیرشده روی تخت دراز کشیده بودم. وقتی می‌خواستم بروم توالت دست من را از تخت باز می‌کردند اما پابند داشتم. دو تا حلقه فلزی شبیه دست‌بند که در عکس‌ها دیدید دور مچ پایم بسته بود و این دو حلقه با یک زنجیر به هم وصل بود و این زنجیر روی زمین کشیده می‌شد و من راه می‌رفتم با همین حالت و وارد توالت می‌شدم. سرباز پشت در توالت نگهبانی می‌داد و من داخل توالت می‌نشستم و تصور کنید که زنجیر پابند داخل کاسه توالت می‌رفت و وقتی من ادرار می‌کردم ادرار روی آن می‌ریخت و من مجبور می‌شدم شلنگ آب را روی زنجیر بگیرم و بشویم و با همین حالت بیار کثیف و غیربهداشتی و چندش‌آور به اتاق برگردم و روی تخت دراز بکشم و آن زنجیر دوباره به میله فلزی تخت بسته شود! تصور کنید که یک زندانی سیاسی وارد چنین فضایی شده. آیا این فضا می‌تواند در بهبود حال آن زندانی نقشی داشته باشد؟ به‌راستی نه! قضاوت با شما! حتی گاهی که غذا می‌آوردند روی تخت می‌‌گذاشتند، دست من هنوز بسته بود و سرباز رفته بود در حیاط سیگار بکشد. همان حیاطی که به روی ما بسته بود و کسی نبود که دست من را باز کند تا بتوانم غذا بخورم. کیانوش سنجری پس از یک هفته به زندان اوین بازگشت. پس از آن سه ماه از زندان بیرون بود اما این تازه شروع ماجرا بود…. سنجری: این تازه شروع ماجرا بود چرا که به دستور دایره نظارت بر متهمان امنیتی و سیاسی زندان اوین من را سپردند به کمیسیون‌های پزشکی که زیرمجموعه پزشکی قانونی و قوه قضاییه است.
Telegram Center
Telegram Center
Channel