"- خب پسرا چه شب کسل کنندهای با قهوه دارین. بعد قهوه رو از دست چانگبین بیرون کشید، از روی صندلی بلند شد و اون رو روی پیشخوان گذاشت. - پاشین بریم پارتی. اینطوری نمیشه که."
"شاید بعضی جدا شدنها به نفع همه باشه مینهو. این رو خیلی خوب میدونی مگه نه آفرودیت من؟! پس مطمئن باش این دوری هم فقط به خاطر آرامشت بوده، نه هیچ چیز دیگهای..."