سلام،امیدوارم حالتون خوب باشه. من یکی از دوستای سودا ام،چون حالش خوب نیست و از امروز نمی تونه گوشی دستش بگیره،وارد اکانتش شدم تا دیلیت نخوره چون معلوم نیست کی بیاد یا اصلا بیاد. پیوی هارو چک نمیکنم چون حریم خصوصیه.هر وقت خواستین می تونید بهش پیام بدین.شاید یه روز اومد خوند. درباره حالش اگه چیزی خواستین بدونین به بات ناشناسش پیام بدین.هر وقت وارد اکانتش شدم و دیدم جواب میدم.
آنقدر سرما راه مهمان قلبم کردی تا جوانه های تازه شکفته در رگ هایم پژمرده گشت.حالا یخبندانی تاریک وجودم را احاطه کرده و من هرروز حس میکنم بی نفس تر از دیروزم. دیگر چشمانت را در هنگام تماشای ماه نمی بینم،دیگر گرمی لبخندت را هنگام تماشای خاطراتمان حس نمی کنم.در دلم همیشه یاد تو بود اما بعد از آن روز هرچقدر یادت می افتادم در وجودم غوغایی عجیب به پا می شد عزیزکم؛غوغایی که هربار دلیل شنیدنِ صدایِ شیشه های خورد شده می گشت.تو از من دور می گشتی و فراری بودی و من هر بار پروانه هایی از جنس خون بالا می آوردم.خوب نگاه کن به این ویرانه،خودت را در ویرانه ای ببین که قرار بود قصرت باشد؛خوب نگاه کن به این هوای مه آلودِ سنگین،سریعتر قدم بردار؛مراقب باش تیکه های خرد شده ی قلبم هنگام رفتنت به تو آسیبی نرسانند. فکر نمیکردم روزی بی صدا ترین بغض هارا مدیون تو باشم پروانه یِ سیاه رنگِ قلبم.تک شمع ات را خاموش کردی،حالا در این تاریکی چه خواهی کرد؟