View in Telegram
Forwarded from سروش دباغ
. فقراتی از مقالۀ " یونگ، سپهری و « روحی که در جهت تازه اشیاء جاریست» "؛ منتشر شده در کتاب « از سهروردی تا سپهری»: « در میان‌سالی است که سهراب، تشخص و تفرّد خود را در شاعری پیدا کرد و شکفته شد و بوی خودش را داد و نقش خود را بر صحیفه شعر معاصر زد. می‌توان اثر «صدای پای آب» را تولدی دوم برای سهراب دانست. این اثر در سال سروده شده، زمانی است که سهراب سی و شش ساله است. «مسافر» نیز در همان دورانِ «میان‌سالی» به معنای یونگی متولد شد. در نظام یونگی، سی و پنج تا پنجاه سالگی مهم‌ترین دوران برای بروز و ظهور «فردیت» است. دو اثری که سهراب می‌سراید و در پی آن دفتر «حجم سبز»، نام سهراب را جاودان کرده است. تولد دوباره سپهری با سرایش «صدای پای آب» در سی و شش سالگی آغاز می‌شود و با سرایشِ «مسافر» در سی و هشت سالگی ادامه می‌یابد.... دوران کودکی سپهری متفاوت با دوران کودکی یونگ بوده؛ از روان نژندی رنج نبرده و روابط صمیمانه‌ای با اعضای خانواده داشته؛ طریقه‌ای که یونگ داشته و در رؤیا در اتاق زیرشیروانی و پیکره چوبین ساخته شده‌اش به سرمی‌برده، در زندگی سهراب دیده نمی‌شود. به نظر می‌رسد مطابق با نظام یونگی، سهراب در میانِ تیپ‌های هشت‌گانه، شخصیتِ «درون‌گرای شهودی» داشته؛ شخصیتی شاعر و نقاشی خلّاق که کفه درون‌گرایی‌اش پررنگ‌تر بوده است. سهراب در باب دوران کودکی خود می‌گوید: «من کاشی‌ام.اما در قم متولد شده‌ام. شناسنامه‌ام درست نیست. مادرم می‌داند که روز چهاردهم مهر (6 اکتبر) به دنیا آمده‌ام. درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را می‌شنیده‌است. در قم زیاد نمانده‌ایم. به گلپایگان و خوانسار رفته‌ایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشته‌ام. دوران خردسالی من در محاصره ترس و شیفتگی بود. میان جهش‌های پاک و قصه‌های ترسناک نوسان داشت». در ادامه می‌گوید: «با عموها و اجداد پدری در یک خانه زندگی می‌کردیم. و خانه بزرگ بود. باغ بود و همه‌جور درخت داشت. برای یاد گرفتن، وسعت خوبی بود. زمین را بیل می‌زدیم. چیز می‌کاشتیم. پیوند می‌زدیم. هرَس می‌کردیم. در این خانه پدرها و عموها خشت می‌زدند. بنّایی می‌کردند. به ریخته‌گری و لحیم‌کاری می‌پرداختند. چرخ خیاطی و دوچرخه تعمیر می‌کردند. تار می‌ساختند. به کفاشی دست می‌زدند. در عکاسی ذوق خود می‌آزمودند. قاب منبّت درست می‌کردند... به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم. اگر یک روز طلوع و غروب غروب آفتاب را نمی‌دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بارآورد. تماشای مجهول را به من آموخت.» سهراب در این روایت، هم دوران کودکی پر شر و شورش را بیان می‌کند و هم انسی را که با طبیعت دارد، به تصویر می‌کشد. چنان‌که آمد، یونگ معتقد بود یکی از گیر و گرفت‌های ما این است که با ضمیر ناخودآگاه آشتی نکرده، رویارو نشده‌ایم و از طبیعت روی برگردانده‌ایم. تعبیر جالبِ سهراب در این فقره از این قرار است: «شوری برای تماشا داشتم». به تعبیری دیگر، او تازگی و نویی را می‌بوییده و می‌چشیده؛ از اینرو می‌گوید: به پوست درخت دست کشیدم، در آب روان دست و رو شستم، در باد روان شدم و چه شوری برای تماشا داشتم.» https://www.instagram.com/reel/DCXFV5rPJjJ/?igsh=bmJwenJsN2lvOG1r
Telegram Center
Telegram Center
Channel