بااجازه از جناب مولوی
باز میخواهم بگویم مثنوی!
هرچه بر آیینهء دل شد عیان
انعکاسش میدهم بر دیگران
آنچه میبینم بیارم بر زبان
با بیانی نغز و شیرین و روان
چون سخن از دل برآید لاجرم..
بر دلت چسبد . نه تنها شاعرم...
بلکه هم نقّادم و صاحب نظر
میدهم آینده ات را هم خبر!
از کف دستان بخوانم فالتان
ای مسلمانان! بگیرم حالتان!
تابلوی آینده را واضح ببین
سرنوشت طالح و صالح ببین!
رخنه در ایمان و افکارت کنم
"نَک خبر از سِر و اسرارت کنم"
بی نیاز از دیو و از جنّ و مَلَک
از نوک بینی ببین آنسوتَرَک!
تا ببینی بر سرت رفته کلاه
چاله پر کردی و افتادی به چاه!
ماسک دین بر چهرهء اهریمن است
دیده را وا کن حقیقت روشن است
این که کار نوستروداموس نیست!
روز روشن حاجت فانوس نیست!
راویی گفتا حدیثی از رسول
از قضا باشد صحیح و شد قبول:
آن نبی مصطفا کابوس دید
نیمه شب از خواب بد ناگه پرید!
جبرییلش گفت :ناراحت مباش!
فیلمی از آینده اکران شد! داداش!
فکرت ار مغشوش،تنویرش کنم
گو چه دیدی تا که تعبیرش کنم
گفت دیدم جمعی از بوزینه ها
میروند از منبرم بالا .چرا؟!
گفت جبریلش که این دارد نشان...
از مقلدها ! ولی آخر زمان!
جای تو بوزینه روی منبر است
هرکه را بوزینه شد مرشد،خر است!+
...............................
(باز میترسم که احضارم کنند
نان ببرند و گرفتارم کنند!
این سخن را من نگفتم از نبی ست
جرم توهین پس درینجا منتفی ست
"خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران")
@soroor_soroudi
#سرورسرودی
95/12/12