شغل مرا پرسید،
گفتم : زن
شب ها مرواریدهای چشم را
یکی یکی نخ می کشم و
می آویزم
به گردن تقدیر
صبح آب در هاون می کوبم.
بوی نانی نمی آید
اما
تنور دلم
همیشه گرم از کنده های غم
دو باره شغلم را پرسید :
گفتم : مادر
هوا ، هوای حوا شدن بود
اما
از آدم خبری نبود
لطفن بهشت را
از زیر پایم بیرون بکشید .
#شهناز_صمدی
شهریور ۱۴۰۱
عضو فرهیخته
#کانال_نغمه_های_دلتنگی@soorat_im