گفتند: «از کجا میآیی؟»
گفت: «از آن جهان.»
گفتند: «به کجا خواهی رفت؟»
گفت: «بدان جهان.»
گفتند: «بدین جهان چه میکنی؟»
گفت: «افسوس میدارم.»
گفتند: «چگونه؟»
گفت: «نان این جهان میخورم و کار آن جهان میکنم.»
گفتند: «عظیم شیرینزبانی! رِباطدانی را شایی.»
گفت: «من خود رِباطدانم. هرچه در اندرون من است بیرون نیارم، و هرچه بیرون است در اندرون نگذارم. اگر کسی درآید و برود با من کاری ندارد. من دل نگاه میدارم، نه گِل.»
تذکرةالاولیا؛ ذکر رابعه عَدَویّه.