جعبه‌سیاه

Channel
Books
Art and Design
Religion and Spirituality
Humor and Entertainment
Persian
Logo of the Telegram channel جعبه‌سیاه
@somayenorooziPromote
580
subscribers
67
photos
35
videos
32
links
جایی میان مُرده‌ها و کتاب‌ها
To first message
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این روزها که حرف‌های #میرسلیم به‌قول معروف ترند شده، فکر کردم بد نیست بیشتر بشناسیدش تا دیگر از لاطائلاتش تعجب نکنید؛ از حرف‌های مفتِ کسی که سیاه‌ترین دوران وزارت ارشاد ج‌ا را رقم زده...

یک سال و نیم پیش، در هشتمین شماره‌ی پشت‌جلد مروری داشتم بر پرونده‌ی وزرای ارشاد ج‌ا.
پشت‌جلد؟ دوره‌ای که کمی حال دلم بهتر بود، دست‌به‌کار تولید اولین مجله‌ی تصویری ادبی بودیم با عنوان #پشت_جلد .
ده شماره هم ساختیم اما رسیدیم به روزهایی که اشک، دیگر امانِ کتاب خواندن نمی‌داد...
I had never seen so many sad, kind people together in one place. People who are ready to guide you as soon as you ask them a question, who immediately ask back, “Your son too?” who hold back their tears to tell you about their sons. They have slept in their cars last night, worried they would miss their chance to get a visit.

“Where do you come from, dear mother?” “From Saqez, Kurdistan.” I look down.

Someone I know walks closer. We had talked a few times on the uphill street in front of Evin Court. “He is not yet released?” “No.”
...



https://wordswithoutborders.org/read/article/2022-12/farshid-somayeh-noroozi-poupeh-missaghi/
طول صف چندصد متر است اما من، خوشحال از دیدن فرشید، هرچند از پشت شیشه، تصمیم می‌گیرم بایستم و کتاب‌ها را برسانم دستش. از وقتی پا توی فشافویه گذاشته، چند کتاب تمام کرده.

- درخواست کتاب اون‌قدر بالاست که روزانه باید امانت بگیریم. نمی‌دونی بچه‌ها چه‌جوری می‌افتن روی کتاب...

ساعت تازه ده صبح است و همراهیِ آفتاب هوا را ولرم کرده. کتاب‌ها سنگین‌اند و صف کُند پیش می‌رود اما چیزی که در فشافویه به‌وفور یافت می‌شود وقت آزاد است و گوش شنیدن. خانواده‌ها، لباس و کفش و جوراب به‌دست، دو به دو یا گروهی گپ می‌زنند. هر از گاه آشنایی می‌بینم و دستی و سری تکان می‌دهیم و آرزوی آزادی برای پسر و همسر هم می‌کنیم. ساعت حدود دوازده است که سرباز ازم می‌پرسد:

- بندِ چند؟

همان‌طور که پاسخش را می‌دهم بسته‌ی سنگین کتاب‌ها را بلند می‌کنم و می‌گذارم جلوش.

- کتاب، نه.
- با رئیس هماهنگ کرده.
- پس برو مددکاری.
- اون‌جا که چیزی تحویل نمی‌گیرن. دو ساعته وایسادم. خواهش می‌کنم دست‌کم دو سه تا کتاب برای خودش تحویل بگیرین.
- خانوم کتاب به هیچ وجه.

دست از پا درازتر اما لجوج می‌آیم بیرون و می‌روم توی صف مددکاری. خانم جلویی هم برای تحویل کتاب ایستاده.

- گفته برام آموزشی بیار. شما که تخصص داری ببین اینا خوبه؟

کتاب‌ها را دانه‌دانه برمی‌دارم. آموزش نویسندگی‌اند بیشتر. اگر لوگوی ناشر حکومتی را درشت، روی جلد، نداشتند بهش اطمینان می‌دادم که نمی‌پذیرند. جاش می‌گویم به نظرم چون ناشرش خودی‌ست، نباید مشکلی داشته باشند. ساعت یک ربع به دو شده دیگر.

- خانوم این کتاب‌ها آموزشی‌ان.
- کتاب، نه.

می‌روم جلو.

- با آقای ح. هماهنگ شده. بچه‌ها کتاب ندارن.
- کتاب، نه.
- کتاب‌ها همه مجوز دارن، چاپ روزن، مشکل‌تون چیه؟
- برین پیش آقای ت.

فکر نکنید نمی‌خواهم اسمش را بنویسم ها. یادم نمانده ترکی‌ست یا ترکان یا... دو نفری، همچنان سرسخت، می‌رویم پیش سرفلان ت. یادم نمانده سرهنگ است یا سرتیپ یا... کتاب‌ها را به سختی تا جلوی صورت سرفلان ت. بالا می‌آورم و می‌گویم با آقای ح. بند شش هماهنگ شده.

- کتاب، نه.
- چرا؟!
- جای این‌ها به فکر آزاد کردنش باش.
- به فکر اونم هستم قربان.
- خب پس برو دنبال آزاد کردنش.
- کتاب خواسته. هماهنگ کرده ببرم برای بند.
- مگه به این راحتیه؟ باید درخواست هدیه‌ی کتاب بده، اگه باهاش موافقت شد، نامه می‌زنن به ما، بعد ما کتاب رو قبول می‌کنیم، هرجا هم دلمون خواست می‌دیم، نه بندی که شما می‌خواین...

کتاب‌ها را بر می‌دارم و تا پارکینگ به شعارها و مصاحبه‌های هفته‌ی کتاب فکر می‌کنم...

#هفته_کتاب
#فرشید_قربانپور_را_آزاد_کنید
#فرشید_قربانپور
#زندانیان_را_آزاد_کنید
نیم متری، نعره زد برو توی اتاق در را ببند، فریاد کشیدم نمی‌روم، پسرک به سرفه افتاد، سرفه‌هاش قطع نمی‌شد، می‌لرزید، از ترس و سرما، بیرون‌مان کردند که سرفه‌های پسرک وجدان نداشته‌شان را آزار ندهد، مامور آب آورد، نخوردیم، گفت برو، گفتم نمی‌روم، نشستم همان‌جا، روبروی در، گاز بیرون می‌زد، مامور خواهش کرد بروم، نرفتم، گفتم تا نفهمم چه کرده‌ایم نمی‌روم، از آن بالاهای غرور بیست و چند ساله‌اش گفت معلوم می‌شه. همان لحظه معلوم شد. تو که نگران بودی، از لای مامورها که دیگر از روت بلند شده بودند و افتاده بودند به جان وسایل، از لای دستان‌شان صدایت را بالا بردی که از وزارت آمده‌اند. می‌دانستی خیالم کمی، فقط کمی راحت می‌شود اگر بدانم از وحوش شخصی و سپاه نیستند. آمدم تو. به بهانه‌ی لباس برای پسرک. پسرک یک‌هو بلند گفت لب‌تابمو کجا می‌برین؟ می‌خواین باهاش کارتون ببینین؟ مامور گفت خراب شده عمو، می‌بریمش تعمیر. خنده‌ام گرفت که مردک فکر کرده پسرکم را احمق بار آورده‌ام و حالا گول می‌خورد، فکر نکرده پسرک در گوشم می‌گوید تعمیرکارها مگر در خانه را می‌شکنند نیمه‌شب؟ آخ. بوسه‌ی شروع نوشته‌ام چرا به این‌جا رسید؟ نه نه. نگران نباش. بوسه‌ها راه‌شان را بلدند. فقط صبر کن. صبر کن تا دوباره ببینمت عزیزم...

#فرشیدقربانپور #فرشید_قربانپور #فرشید_قربانپور_را_آزاد_کنید
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ساعت سه و چهل و پنج دقیقه‌ی نیمه‌شب است. لحظه‌ی بوسه‌. یک‌شنبه بود. بوسه‌ای برابر چشم‌های ده مامور و سه همسایه‌ی ترس‌خورده و پسرک. مامورها این‌پا آن‌پا می‌کردند. پسرک آمد دست‌هاش را انداخت دور ما. بغلش کردی. پرسید چرا از صورتت خون آمده. گفتی خورده‌ام زمین. پسرک توی دلش گفت بچه گول می‌زنی؟ از وقتی این دزدهای نیمه‌شب ریخته‌اند خانه، دستت بسته‌ست. مگر جلوی چشم‌های پر از خواب پسرک نبود که یک گله آدم با خروارها گاز فلفل و چند قلب سنگی ریختند سرت، خواباندندت زمین، چنان محکم، که صورتت خون افتاد، نشستند روت، روی کمرت، همان‌جا که باتوم خورده بودی، دستت را از پشت با تسمه بستند، زدندت، داد زدم مگر چه کرده که می‌زنیدش؟ اسلحه کشید روی من و پسرک، از فاصله‌ی
فرشید قربانپور را نیمه‌شب، ساعت سه و نیم، بعد از شکستن در، پاشیدن چند گالن اسپری فلفل، ضرب و شتم، کشیدن اسلحه روی من و بچه و همسایه‌ها، بردند. جرم؟ نگفتند. که بودند؟ نگفتند.
#علیه_فراموشی
Forwarded from کتابِ سورن
ما کی هستیم؟ این اولین پست کتاب‌فروشی سورن‌بوک در تلگرام است. پست آشنایی، پست سلام به اهالی تلگرام. سورن‌بوک از چند ماه قبل کارش را در سایت و اینستاگرام شروع کرد. اما کاربران زیادی هم هستند که فقط در تلگرام فعالیت می‌کنند. از امروز ما کتاب‌فروش آن‌ها هم هستیم.
سورن‌بوک کتاب‌فروشی آنلاین اما خودمانی و صمیمی با شماست. نه ربات است، خشک و بی‌حس. نه مغازه است، محدود و حضوری. ترکیب این دو تاست. مثل کتاب‌فروشی محل شماست که همیشه کار می‌کند و جواب می‌دهد... تمام تلاشمان را کرده‌ایم که کمی بهتر از گزینه‌های موجود باشیم، با شما دوست‌تر باشیم، بیشتر همراه شما باشیم، گاهی درباره‌ی کتاب‌ها گپی بزنیم، حال و احوالی بپرسیم و کنارش چند تا کتاب هم رد و بدل کنیم.

سورن‌بوک هم کتاب دارد هم کتاب‌فروش!
پس منتظر پیام شما هستیم...

@sorenbookshop
Forwarded from تازه چه کتاب؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پشت جلد دهم

دو روز تلاش برای آپلود قسمت جدید پشت جلد بالاخره جواب داد. این روزها قدرت نظامی منطقه (!!!) و کشور قدرتمند خاورمیانه (!!!) پایش رفته روی سیم اینترنت تا صدای خوزستان، صدای اعتراض مردم ایران، به گوش نرسد.

ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور
یک جوانه‌ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ، چرکین تار، چرکین پود
یادگار خشکسالی‌های گردآلود
هیچ بارانی شما را شست نتواند...
مهدی اخوان‌ثالث

بله، هیچ بارانی اینها را شست، نتواند؛
حالا قطع کردن اینترنت که دیگر شوخی‌ست!
بگذریم...

در این شماره مشکلی فنی موقع فیلمبرداری باعث شد بعضی جاها را دوباره و در استودیو ضبط کنیم؛ ضمن اینکه تدوین این شماره هم کمی متفاوت شد که محصول مدارا با همان ایراد فنی‌ست.

پرونده‌ی مفصل درباره‌ی نمایشگاه-فروشگاه کتاب تهران، معرفی سه کتاب جذاب و پیشخان پر و پیمان این شماره در محلی مهم و اساسی از بازار کتاب که کمتر به چشم مخاطب می‌آید، برداشت شده.
امیدوارم ببینید و لذت ببرید.


لینک بازدید در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/tv/Cdi84tfFDgC/


@tazecheketab
Forwarded from تازه چه کتاب؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پشت جلد شماره ۹ منتشر شد؛

لوکیشن: کتابفروشی انتشارات نیلوفر

سری جدید مجله ادبی تصویری پشت جلد با:
گزارشی از دو سوگ بکتاش آبتین و یعقوب یادعلی
گزارشی درباره این‌که چرا ایرانی‌ها نوبل ادبیات نمی‌گیرند

معرفی مفصل چهار کتاب خواندنی
تاریکی / حسین آبکنار
گفتگو با ابوالحسن نجفی / امید طبیب‌زاده
برسد به دست گمشده‌ها / مژده الفت
اثری غم‌انگیز از نبوغی بهت‌آور / دیو اگرز / آزاده هاشمیان


معرفی کوتاه ده کتاب خواندنی

اعترافات فرنی لنگتون / ترجمه محمد جوادی
آریزونا / امیرعباس میثمی
دیوانگی / ترجمه حسین ترکمن‌نژاد
گابو و مرسدس، یک بدرود / ترجمه علی‌اکبر عبدالرشیدی
کتاب کوچک، جستارهایی درباره نوشتن / فرشته نوبخت
دراکولا / ترجمه مهرداد وثوقی
ز و چند نمایشنامه دیگر / ترجمه آکو حسین‌پور
یاس ایرانی / خسرو دوامی
ماه و ماهی / محمدحسین محمدی
زمستان / سیدضیا قاسمی
خروسان باغ بابُر / حسین فخری

معرفی نشر نیلوفر، کتاب‌فروشی نیلوفر و تازه‌های انتشارات نیلوفر


تماشای این برنامه در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/tv/Ca48JC8lAHe/?utm_medium=copy_link

تماشای این برنامه در آپارات:
https://www.aparat.com/v/vt4L0

@tazecheketab
4_5796244776122583893.pdf
233.9 KB
پی‌دی‌اف صفحه‌ی مربوطه، برای خواندن مطلب سفیر ایرلند...
More