جعبه‌سیاه

Channel
Logo of the Telegram channel جعبه‌سیاه
@somayenorooziPromote
580
subscribers
67
photos
35
videos
32
links
جایی میان مُرده‌ها و کتاب‌ها
قصه‌باز
فرشید قربانپور
اپیزود چهارم #رادیوسورن منتشر شد

قصه‌باز

چرا ادبیات مهم است؟
قصه چطور نجاتم داد...


به روایت فرشید قربانپور

در کست‌باکس "رادیو سورن" را جستجو کنید.
https://castbox.fm/ch/6113334

@sorenbooks
آغوشی برای بینوایان
فرشید قربانپور
اپیزود سوم #رادیوسورن منتشر شد

آغوشی برای بینوایان

چرا قربانی‌ها رو سرزنش می‌کنیم؟

یه چیزی اینجا طبیعی نیست...


به روایت فرشید قربانپور

در کست‌باکس "رادیو سورن" را جستجو کنید.
https://castbox.fm/ch/6113334

@sorenbooks
قصه‌ی نشر سورن را برای خیلی‌هایتان تعریف کرده‌ام؛ این‌که ایده‌اش را کامران جمالی داد و گفت حمایتت می‌کنم اما عمرش به دنیا نبود، این‌که منوچهر بدیعی مشوّقم شد برای ادامه‌ی راه، این‌که مترجم‌ها و دوستانم انگیزه‌ی معنوی شدند و در نهایت، مهرداد وثوقی با اعتماد و اطمینان هزار و دویست صفحه ترجمه‌اش را سپرد دست ما...

حالا آن‌قدر شوق‌وذوق داریم که کتاب هنوز از چاپ‌خانه به صحافی نرفته، شروع کرده‌ایم به معرفی‌.

این شما، این دیوید کاپرفیلد، در دو جلد، با تصاویرِ دو تصویرگر، یکی دوست چارلز دیکنز، دیگری طراحی ستودنی.

برای تهیه‌ی کتاب، می‌توانید در طرح پیش‌فروشِ کتاب با تخفیف ویژه شرکت کنید.

برای اطلاعات بیشتر با فرشید قربانپور تماس بگیرید.

شماره‌تماس، واتساپ و تلگرام:
۰۹۰۵۲۲۵۶۰۰۰

https://www.instagram.com/sorenbookshop
Forwarded from کتابِ سورن (Soren Book)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پشت جلد چهارم از سری جدید منتشر شد.
با گزارشی درباره‌ی یک سوال تاریخی:
چرا رمان می‌خوانیم؟
برای تو مخاطب دوست‌داشتنی که رمان دوست داری، چندین رمان حسابی و خواندنی معرفی کرده‌ایم و مروری هم به تازه‌های بازار نشر در انتهای برنامه آمده است.
@sorenbooks
Forwarded from کتابِ سورن (Soren Book)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
معرفی چند کتاب خوب برای شما
چرا تو زنده ماندی
<unknown>
اپیزود دوم #رادیوسورن منتشر شد
در این اپیزود تلاش کردم از امید بنویسم

به روایت فرشید قربانپور

در کست‌باکس "رادیو سورن" را جستجو کنید.
https://castbox.fm/ch/6113334

@sorenbooks
من که از سن و سالم گذشته و از ایر دراپ و همستر و موش و خرگوش سر در نمیارم. راستش، نمی‌خوامم سر در بیارم. همین نون و ماست ما را بس.
اما داداش کوچیکه، محمد، یه کانال زده و آخرین اخبار این جور چیزا رو توش اطلاع‌رسانی می‌کنه.

https://t.me/AirdropNewsFarsi/129
Forwarded from کتابِ سورن
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شماره سوم از سری جدید پشت جلد منتشر شد
با:
معرفی سه کتاب
مروری بر تازه‌های نشر
و گزارشی با این توصیه که

کتاب بخرید قبل از آن‌که ممنوع شود...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خسته بودن گاه ممکن است صفت مردی شود که هرچه تلاش می‌کند به جای دلخواهش نمی‌رسد، گاه لقب زنی‌ می‌شود که کلی جان کنده و کوشش‌هایش دیده نشده. خستگی اما می‌تواند شروع باشد؛ شروع ماجرا، شروع عصیان.
رمان مرد خسته قصه‌ی کارمندی‌ست که از شرایط نابرابر زندگی ذله شده، اختلاف طبقاتی آزارش می‌دهد، در مقابل فساد مالی همکارانش کاری از دستش برنمی‌آید، و از همه مهم‌تر نیازهای خانواده‌اش را نمی‌تواند برآورده کند. خسته است و به‌ظاهر منفعل. آدم‌های دور و بر کنایه بارش می‌کنند و او لبخند تحویل می‌دهد اما یک روز، یک جا، وقت عصیان است. وقت انتقام یا فرار. مردِ خسته‌ی رمانِ بن جلون کدام را انتخاب می‌کند؟ مرد خسته را بخوانید و بدانید آدم‌های خسته گاه می‌توانند خطرناک باشند...
#مرد_خسته
@qoqnoospub
Forwarded from کتابِ سورن
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ما به عشق کتاب کار می‌کنیم. آدم‌ها و دولت‌ها، جریان‌ها و جنبش‌ها، پستی‌ها و بلندی‌ها همه تمام می‌شوند، همه می‌روند و قصه‌ها می‌مانند.
و این قصه‌ی ماست.
شماره‌ی دوم از سری جدید پشت جلد تقدیم به شما.


@sorenbooks
چرا محمدعلی موفق نشد
#رادیوسورن شروع شد
و اولین اپیزود رادیو سورن را تقدیم می‌کنم به تمام موفق‌نشدگان جهان...
ماجرا، ماجرای محمدعلی‌ست؛ جوانی که دل به پکیج‌های موفقیت، کتاب‌های انگیزشی، انرژی و معجزه و چیزهای واهی بسته و دور و برش پر است از کتاب‌های گول‌زننده و شبه‌علم. در این اپیزود داستان محمدعلی و کتاب‌هایش را می‌شنویم...

در کست‌باکس "رادیو سورن" را جستجو کنید.

@sorenbooks
چطور وارد بازار نشر شوم؟ چه کتابی ترجمه کنم؟ ترجمه خوب و بد یعنی چه؟ با کدام ناشر قرارداد ببندم؟ آیا باید به ناشر پولی بدهم یا دستمزد بگیرم؟
این‌ها بخشی از سوالاتی‌ست که معمولا از دوست و آشنا می‌شنویم؛ از تازه‌کارهایی که علاقمندند وارد بازار جذاب و دلچسب کتاب شوند. و پاسخ‌های متنوعی برای آن‌ها وجود دارد. شاید در نگاه اول شغل فرهنگی درآمد چندانی نداشته باشد، مثلا نه چنان که این روزها متداول است و همه ترید می‌کنند! اما برآیند چند معیار مثل علاقه، زیبایی‌شناسی، موقعیت اجتماعی، امکان دورکاری و ... این حوزه را هنوز در زمره‌ی جداب‌ترین حوزه‌های کسب و کار نگه داشته است. پس از این حرف‌ها اگر بگذریم، چطور وارد بازار کتاب شویم؟
در این کارگاه یک روزه تلاشم این بود تا برای مجموعه‌ای از این سوالات، پاسخ‌های خوبی ارائه دهم. پس دعوت کردم از سه استاد عزیز که هر کدام تجربه‌های شنیدنی و جذابی در این حوزه دارند و وسعت نگاهشان کارگشای افرادی خواهد بود که قصد دارند نخستین قدم‌ها را در بازار کتاب و ادبیات، حرفه‌ای بردارند.

ثبت نام یا راهنمایی:
*تلگرام سورن‌بوک به آدرس sorenbook_admin

*شماره ۰۹۰۵۲۲۵۶۰۰۰
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
احتمالا تا الان دیگه تعطیلات برای شما خسته‌کننده شده، پس در ششمین روز تعطیلات نوروز معرفی مجموعه شناخته شده و جذابی به نام «گوتیک» را آماده کرده‌ایم، ترکیبی از ترس، هیجان و البته مضامین عاشقانه! 📚🎥

وفاداری به لحن کهن و برائت از تکلف زبانی در مجموعه گوتیک انتشارات ققنوس

🌿
💭کانال رسمی گروه انتشاراتی
ققنوس
https://t.center/qoqnoospub

💭آدرس اینستاگرام:
http://instagram.com/qoqnoospub
شنبه، ساعت ۶ تا ۸ مهمان کلاس فرید مرادی‌ام و داستان می‌خوانم. خوشحال می‌شوم ببینم‌تان.

آدرس:

شیخ‌بهایی شمالی، بالاتر از میدان شیخ‌بهایی
کوچه فوتبال ۳ (دوازده‌متری سوم)
پلاک ۱۰، طبقه ۲
موسسه‌ی ایماژ
Forwarded from Gama | گاما
| رو به آسمان در شب |
| سمیه نوروزی |


گوشی زنگ می‌زند. یک‌ریز. پشت خط دوستی قدیمی‌ست که سال‌ها از آخرین گفتگومان می‌گذرد. با هیجان می‌گوید پسرش ادبیات فرانسه قبول شده. قلم و کاغذ برداشته که من توصیه کنم و او بنویسد. برای چه؟ مترجم شود. زمینهٔ مورد علاقه‌اش چیست؟ رمان. خشم و بغض و تمامِ قورت‌دادنی‌های دیگرِ حاصل از بیست و چند سال تلاش در این راه را پایین می‌دهم و سعی می‌کنم توی ذوقش نزنم. می‌گویم مهم‌ترین قدم برای مترجم شدن این است که زبان فارسی‌اش را تقویت کند. ترجمه‌های خوب بخواند و نثر فارسی قدیم و جدید را زیر و رو کند. تعجب را در صداش می‌فهمم وقتی می‌گوید پسرش قرار است دانشجوی زبان فرانسه شود نه فارسی. می‌گویم فردای مترجمی‌اش وابسته به این است که زبان فارسی را بلد باشد. توی دلم البته یادِ چند ده ناشر کپی‌کاری می‌افتم که نه فارسی می‌دانند چیست نه فرانسه. می‌گوید حالا باید چه کند؟ چه کلاسی برود؟ چند کتابِ نثر فارسی بهش معرفی می‌کنم و چند رمان را هم توصیه می‌کنم بخواند. تاکید می‌کنم هر کدام ترجمهٔ چه کسی باشد و ناشرش که باشد. سرِ سابقهٔ رفاقت‌مان می‌دانم هرگز در زندگی‌اش نه رمان خوانده نه شعر، نه فارسی نه فرانسه. دو روز بعد دوباره همان شماره می‌افتد روی گوشی. مادر، خوشحال، می‌خواهد برایم فهرستِ کتاب‌هایی را که خریده بخواند. دوست نداشته اینترنتی بخرد، وقت هم نکرده برود کتابفروشی‌ای درست‌وحسابی. رفته اولین جایی که سر راهش بوده و شازده کوچولوی چرمیِ دوزبانه‌ای خریده که رویش درشت نوشته: The Little Prince. فکر هم نکرده چرا روی جلد کتابی که از فرانسه ترجمه شده، انگلیسی نوشته‌اند. گوژپشت نتردام و بیگانه را ترجیح داده با چهل درصد تخفیف بخرد و خوشحال است که ترجمهٔ جلال آل‌احمد را خریده که شناس است و روی جلدش هم درشت زده The Stranger. حساب هم نکرده آن ترجمه با چهل درصد تخفیف هنوز از ترجمه‌های دیگر گران‌تر است. خودش هم برای هدیه سه تفنگدار پنج جلدی ترجمهٔ ذبیح‌الله منصوری را ترجیح داده به دو جلدیِ دیگری، به خیال آن‌که حذفیات دارد و سانسوری. کتابی هم به توصیهٔ کتاب‌فروش خریده: چهل قانون عشق. کتاب‌فروش گفته اگر ملت عشق را خوانده‌ای و خوشت آمده، این را هم حتماً بخوان. نه کسی بهش گفته، نه خودش تحقیقی کرده تا بفهمد هردو کتاب یکی‌ست... دیگر نمی‌شنوم چه می‌گوید. توی سرم دارم فکر می‌کنم کِی و چطور می‌توانیم سر و سامانی به این اوضاع بدهیم. خریدار کتاب چطور باید تشخیص بدهد کتابی با دو اسم منتشر شده و تکراری‌ست. از کجا بداند کتابی که دست کتابفروش کنار خیابان است و به اسم بی‌سانسور به او معرفی می‌شود، هیچ فرقی ندارد با کتابی که رسماً به فروش می‌رود. چطور بفهمد ناشری قلابی‌ست یا نه. ویرایش کرده کتاب را یا نه. چه مرجعی دارد که به او بگوید کتاب مورد نظرش پر از غلط تایپی‌ست یا نه. یادم است دو سال پیش روزنامه‌نگاری شروع کرد به معرفی ناشران قلابی. کتاب‌خوان‌ها به وجد آمده بودند از این‌که دیگر می‌دانستند تخفیف‌های چهل درصدی و پنجاه درصدی کتاب‌ها در دیجی‌کالا و کتاب‌فروشی‌های مترو یعنی کلاهبرداری در روز روشن. از روزنامه‌نگار چه تشکرها که نکردند در عین حالی که او داشت راهروهای دادگاه‌ها را با شکایت ناشران قلابی طی می‌کرد و دست آخر هم محکوم شد... چه باید کرد؟ بعضاً...

📄 متن کامل مقاله [در Instant Review]


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

‌ـ ɣ کانال گروهی از مترجمان ایران [گاما]

🏷 GAMAper | Instagram
رها "ر" را "ی" تلفظ می‌کند. به سورن می‌گوید سویِن. در اوج شیطنت است این روزها. باید هر روز با بابا برود پارک. آن‌ها که بچه‌ی چهار ساله دارند می‌دانند اگر یک روز بابا کارش طول بکشد و دیر بیاید یا به هر دلیلی پارک سرش گرد شود، بچه دماری از روزگارتان در می‌آورد که حاضرید نصف‌شب، تنها، پر از ترس، ببریدش تاب‌سواری. حالا فرض کنید فردا هم قرار است وضع همین باشد. پس‌فردا هم. جمعه‌غروب هم. روز اول مهد هم. قرار است بابا نباشد. قرار است پنج سال نباشد. اولین روز مهد سورن، من بودم اما فرشید نبود. دو ماه بود که نبود. قرار بود پنج سال نباشد. غمگین بودم. زیاد. سورن هم غمگین بود. مامان می‌بردش پارک. سوگل هم. سورن اما از ته دل نمی‌خندید. بردمش مهد. تا با بچه‌ها بازی کند. روز سوم دوام نیاورد. مریض شد. گفت نمی‌روم دیگر. مجبور شدم با خودم ببرمش دادسرا. دنبال شماره‌پرونده. صد تا دست از لای نرده‌ها سمت مردکی، که صداش می‌کردند ت، دراز بود. من هم آن وسط مشخصات فرشید را، که روی کاغذ نوشته بودم، دراز کردم و هرچه بقیه گفتند، گفتم. ت اما هر از گاه، لای جمعیت از یکی خوشش می‌آمد و کاغذ را از دستش می‌گرفت و با لبخندی زرد و کثیف، کیفور از قدرت ابلهانه‌ای که داشت، می‌رفت تو. دوباره دست‌ها ناامید می‌آمدند پایین تا نیم ساعت بعد که مردک پیداش می‌شد. این بار غرورم اجازه نداد حرف بزنم. ایستاده بودم که یک‌هو سورن، بلند داد زد آقای ت، تو رو خدا می‌شه شماره‌پرونده‌ی فرشید قربانپور رو بدین؟ ده‌ها سر چرخید سمت سورن، و ناگهان ده‌ها صدا از ت خواستند کار بابای این بچه را راه بیندازد. ت برگشت سمت من و بی‌مقدمه، بی‌آن‌که حتی نگاهمان کند گفت مامانش یادش داده، اینم بچه‌ی همون ننه‌باباست... سورن نفهمید اما من بغضم شکست. برگشتم سمت سرپایینی اوین و عهد کردم روزی از خجالتش درآیم... حالا فکر رها مدام توی سرم چرخ می‌‌‌خورد؛ یعنی دارد آماده می‌شود پا جای پای سورن بگذارد؟ یعنی دخترک قرار است چهارشنبه‌ها، دوشنبه‌ها، یا روزهای مزخرف دیگری از هفته برود پشت نرده‌ها، گوشی را بردارد و با بابا حرف بزند و درک نکند چرا بابا آن‌جاست، چرا پارک نمی‌آید دیگر، چرا شب‌ها تنها می‌گذاردمان، چرا من هی بزرگ‌تر می‌شوم اما بابا نیست؟ یعنی می‌شود آن روز را نبینم من؟ نه برای رها، نه سورن، نه هیچ بچه‌ی دیگری...

#مجید_توکلی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دوازدهمین نشست عصر دوشنبه‌های مجله بخارا، به مناسبت انتشارِ کتابِ «دراکولا» نوشته برام استوکر با ترجمه مهراد وثوقی در انتشارات ققنوس 🎬🧛🏻

کتابی که با عنوان دراکولا در مجموعۀ «ادبیات گوتیک» انتشارات ققنوس منتشر شده، علاوه بر آن‌که حاوی متن کامل داستان بدون هیچ تلخیصی است، به زوایای پنهان و تاریک این رمان نیز سرک کشیده، و از این حیث می‌توان آن را کامل‌ترین ترجمۀ رمان دراکولا به زبان فارسی دانست.
📚🧛🏻
این نشست در ساعت پنجِ بعدازظهر دوشنبه بیست و دوم خرداد ماه ۱۴۰۲ با حضور سمیه نوروزی، کاوه فولادی‌نسب، مهرداد وثوقی، زهره حسین‌زادگان و علی دهباشی در محل موسسه فرهنگی هنری ققنوس (راوی دوران) برگزار شد.

@qoqnoospub
علی دهباشی را، که خستگی برایش تعریف نشده، قرار است در عصرِ دراکولا ببینم. قرار است با کاوه فولادی‌نسب، که بی‌وقفه برای ادبیات تلاش می‌کند، هم‌صحبت شوم. مهرداد وثوقی هم می‌آید تا از ساعت‌هایی که با دراکولا تنها بوده بگوید. من؟ قول می‌دهم کم حرف بزنم. فقط از شروع این مجموعه می‌گویم و کتاب‌های در دست ترجمه. نه، شاید درباره‌ی تفاوت این نسخه‌ی دراکولا با تمام دراکولاهای جهان بگویم. جهان؟ بعله. دراکولای مهرداد وثوقی کلی ضمیمه دارد. تصویر هم دارد. ترجمه‌اش هم حرف ندارد. دیگر چه بگویم؟
بیایید جلسه‌مان. عصر دراکولا. بیایید تا هم ببینیم هم را، هم گپی بزنیم به این بهانه.
آدرس؟ کافه ققنوس.
تاریخ؟ همین دوشنبه.

#دراکولا #بخارا #انتشارات_ققنوس
More