✍️حسن و محبوبه
(برای آن بانوی خوش الحان لبنانى)
🔷دنیایِ امروز، دنیای اقتصاد است. محور و اساس و ستون فقرات گردشِ امور در دنیایِ ما، اقتصاد است و سایر امور بر مبنای احکام اقتصادی شکل می گیرند. سیاست هم در دنیای ما، بر مبنای اقتصاد و منافع کلان، تغییر می کند.
کار تا بدان جا پیش رفته که در پسِ هر حرکت آدم ها، باید پس زمینه یک انگیزۀ اقتصادی یا یک نفع مادی (کوتاه/بلند مدت) را جستجو کرد.
🔹در این دنیایِ اقتصاد محور، برای هر کس در روزگار زندگی اش (اگر خوش اقبال باشد) ، یک «لحظه» یا
Momentum
وجود دارد که در آن لحظه، ثمره تلاشهایش را می بیند و می تواند "دِرو" کند محصولِ سرمایه گذاریهایی که کرده را.
🔷"لحظه" یا "آن" که قبلا در روزگارِ حافظ و گذشتگان، زمانِ رویدادِ یک "حس" یا یک "کشف" بود و آنقدر مهم بود که حافظ خود را بندۀ طلعت آن کسی می دانست که به جای "
آن" ، "
آنات" داشته باشد*، در روزگار ما تبدیل شده به آن لحظه ای که رونقِ اقتصادی حاصل می شود و امورمان به "وسعت" می رسد. کار و بار، گل می کند.
استارت آپ مان، اوبر می شود.
زاگربرگ مان، فیس بوک می شود.
و ...
✔️خب بدیهی است که در چنین روزگاری، کسی از چنین "
لحظه" ای نمی گذرد. کدام مهندس حرفه ای طراح سازه، در چهل سالگی خود را بازنشست می کند؟
✔️کدام جراح متخصص پس از رسیدن به شهرت، حرفه خود را عوض می کند؟
✔️کدام بازیگر ، پس از رسیدن به قله شهرت ، در ابتدایِ زمانی که باید نانِ شهرت را از سفره برگیرد، با سینما، خداحافظی می کند؟
✔️کدام خواننده در چهل سالگی خود را بازنشست می کند؟
🔹بله! دنیایِ ما، دنیای اقتصاد است! برای هر کاری باید ریشه های اقتصادی اش را جستجو کرد.
🔷اما در همین دنیای اقتصاد زده که اساتیدِ دانشگاهش هم باید بجای تولید علم به فکرِ نوشتن پروپوزال های "میلیون دلاری" و دکّان داری باشند، گاه پیدا می شوند افرادی که در "لحظه" ی شروعِ اوجِ ثروت ، از میلیون ها دلار در سال، کریمانه و بلندطبع منشانه می گذرند.
• مگر می شود؟
🔷دکتر شریعتی در کتاب
حسن و محبوبه، قصه ی معلم یک دِه را تعریف می کرد که وقتی برای بچه هایش می گفت: می شوَد فلان جور هم زندگی کرد، اینگونه نبود، بچه های روستا می گفتند: مگر می شود؟ جوابی نداشت که بدهد. تا روزی، روزگاری که حسن و محبوبه پیدا شدند.
بعد از حسن و محبوبه، وقتی بچه های روستا به معلمِ ده می گفتند «مگر می شود؟» آقا معلم می گفت آها! بله! مثل محبوبه. مثل حسن....
✳️ امل حجازی، محبوبه ای شُد در روزگار ما، در این دنیایی که اوج آمال یک دختر می تواند رسیدن به چنین جایگاهی از شهرت باشد.
جایگاهی که هوش از سرها می رباید.
امل حجازی در روزگاری خود را بازنشسته کرد که در دانشگاهی که من در آن کار می کنم (دانشگاه کلمسون) هفته پیش خانم سِزآتامتورک، استاد دپارتمان عمران را به خاطر برنده شدنِ دو پروپوزال پنج میلیون دلاری، ستاره دانشگاه نامیدند (توسط رئیس دانشگاه). در چنین روزگاری ، بانو امل ، نه از یک درآمدِ چند میلیون دلاری، که از چندمیلیون دلار «در هر سال» ، چشم بست.
گوشه سِن را به گوشه ای وانهاد، و "سالک" شد.
علی شریعتی بيا و ببین! که در همین روزگار اقتصادزده هم ، محبوبه پیدا می شود.
...
گفت آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست ...
▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️
📌پى نوشت: آنگاه وقتی که دو تا پست بالاتر، ویدئوی امل حجازی برای پیامبر اسلام به اشتراک گذاشته شد، برخی تند عتابم می کنند: که چرا صدای ايشان؟
همه ما امتحان می شویم. همه ما که زهد و ورع خود را در برابر این دست لحظات به رخ می کشیم، امتحان می شویم. آن روزی که باید بر سر انتخابِ موقعیت های میلیون دلاری، گذاشت و گذشت، زهد و ورع و سلوکِ ما مشخص می شود، نه آن روزی که نگرانیم چرا انتشار این خبر با ویدئو؟ و چرا مدح پیامبر اسلام، با صدای بانو امل.
📌پی نوشت 2: نمی دانیم و نمی دانم که آیا این بانو می تواند بر سر این تصمیم بماند. اما اگر ماند و اگر توانست، زهی درود بدرقه راهش.
*بیت حافظ: (از غزل شماره 125) بندۀ طلعتِ آن باش، که آنی دارد
https://t.center/solseghalam