🌃 شبهای استانبول
🔸 قسمت هفتم
🔹أیاصوفیه (جسمم در ترکیه، روحم در اسپانیا)
✍ حسین سلیمانپور
▫موزهٔ توپقاپی که مجموعهای از آثار و کاخهای سلاطین عثمانی در آن قرار دارد، آن روز بسته بود و موفق به دیدنش نشدیم. این موزه بزرگ در کنار مسجد مهم، بزرگ و تاریخی ایاصوفیه قرار دارد.
همزمان با اذان ظهر در ورودی ایاصوفیه قرار داریم. عظمت و شکوه این بنا هر بینندهای را متحیر میسازد. اینجا قلب قسطنطنیه بوده است و همچنان هست.
در کنار ایاصوفیه مسجد بزرگ سلطان احمد جلوهافزایی میکند. اذانِ هر دو مسجد به نحوی داده میشود که برای بازدیدکنندگان جالب است. مؤذن مسجد ایاصوفیه میگوید: «الله اکبر الله اکبر» و صبر میکند تا مؤذن مسجد سلطان احمد همین جمله را تکرار کند و باز جملهٔ دیگر اذان و تا پایان اذان این ترتیب ادامه دارد.
ترکها اهمیت ویژهای به نظم میدهند. عموم کارهایشان منظم است. وقت اذان که میشود، همهٔ مساجد با هم شروع به اذان گفتن میکنند. استانبول به آسمان میرود. اذانهایی با صداهای متفاوت و کلمات متحد. انگار خیرآباد ما را در تیراژ بسیار زیاد تکثیر کردهاند.
▫ورودی ایاصوفیه شلوغِ شلوغ است. تعداد زیادی برای ادای نماز آمدهاند و گروهی زیادتر که عدهٔ قابل توجهی از آنان غیرمسلمانند برای تماشا. حتما تعدادی از آنان هم مسیحیاند. حالِ طیف مذهبیشان برایم قابل درک است. همان حس و حالی که من به عنوان مسلمان از دیدن تصاویر مساجدی دارم که امروزه در سراسر دنیا و خصوصاً در اندلس به کلیسا تبدیل شده است. جامع بزرگ قرطبه (کوردوبا)، مسجد باب المردوم در طلیطله (تولدو) و دهها مسجد دیگر بهجامانده از شکوه حکومت هشتصد سالهٔ ما مسلمانان در اسپانیا و چه شکوه و عظمتی که از دست ما گرفته شده است و شاید تصرف قسطنطنیه و ایاصوفیه در اروپای شرقی مرهمی بود بر زخم عمیقی که مسلمانان در اروپای غربی و سرزمین اندلس به تنشان نشست. و چقدر هم عجیب! تصورش را بکنید: حکومت اسلامی و امپراتوری عظیم اندلس در قرن 16 میلادی سختترین روزگاران خود را در اروپا میگذراند. این حکومت پیر و فرتوت آخرین تلاشهای خود را برای بقا به کار بسته بود و بر بستر مرگ دست و پا میزد. از این طرف امپراتوری جوان و بزرگ عثمانی روز به روز قویتر و وسیعتر میشد. قسطنطنیه به سال 1453 فتح میشود و حکومت ضعیف و نحیف اندلس در آخرین ایستگاه خود 40 سال بعد و به سال 1494 سقوط و خورشید آن پشت کوههای غرناطه غروب میکند.
▫تازه بعد از آن است که اتفاقات مهم رقم میخورد. سلطان جوان مسلمان، محمد فاتح وارد کلیسای ایاصوفیه میشود و فرمان عفو عمومی میدهد و کسی را به جرم نامسلمانی نمیکشد. در آن سو اما به مجرد سقوط آخرین دژ مسلمانان در اندلس و با غروب خورشید غرناطه بزرگترین و فجیعترین نکبت تاریخ رقم میخورد. دادگاههای تفتیش عقاید برگزار و شهروندان اندلس به جرم مسلمانی کشته و آواره میشوند و این اتفاق با چنان شدتی روی میدهد که طولی نمیکشد که نه تنها دیگر بانگ مسلمانی از منارههای مساجد بیشمار اندلس به گوش نمیرسد که حتی نامی از اسلام و مسلمانی در آن دیار باقی نمیماند. وضعیتی که چند قرن ادامه مییابد و اروپا را از وجود مسلمانان ساکن آن خالی میکند، اگرچه اکنون و بعد از قرنها دوباره اسلام به شکل و گونهای دیگر اروپا را درنوردیده و روز به روز بر تعداد مسلمانان قارهٔ سبز افزوده میشود.
▫اکنون خودم در ترکیهام و روحم به اسپانیا رفته است. به قرنها پیش و زمانی که اسلام از تنگه «جبلالطارق» وارد خاک اروپا شد. در چشم بر هم زدنی حصهی عظیمی از خاک اروپا را درنوردید و امپراتوری بزرگ اسلامی در کشورهای اسپانیا و پرتغال امروز تاسیس شد و دامنۀ وسعت آن تا فرانسه و دروازههای پاریس پیش رفت. از ابتدای ورود اسلام تا انتهای زوال آن در این سرزمین هشتصد سال طول کشید. و چه تاریخ درخشانی که ما مسلمانان در این دو کشور (اسپانیا و پرتغال اسلامی) خلق کردیم. من اینجا و در استانبول لحظهای خود را در کنار منارههای مسجد جامع بزرگ قرطبه (کوردوبا) تصور میکنم که عباس بن فرناس، دانشمند مسلمان برای اولین بار در تاریخ بشریت بالهایی که خودش اختراع کرده است بر خود میبندد و از روی منارۀ بزرگ مسجد به پایین میپرد و به عنوان اولین انسان پرنده در تاریخ نامش را جاودانه میسازد. راهی که او رفت قرنها بعد توسط برادران رایت ادامه یافت و به اختراع هواپیما انجامید. این فقط و فقط یکی از هزاران اختراع مسلمانان در این سرزمین پهناور است.
▫امروز اما جوان مسلمان ما از تاریخ خود در اسپانیا چه میداند؟ تقریبا هیچ! او جلو تلویزیون نشسته است الکلاسیکو میبیند. طرفدار رئال مادرید است و یا بارسلونا و برای هر کدام سینه چاک میکند. اما اگر از او بپرسند شهر مادرید را چه کسی بنا کرده است؟ چیزی نمیداند.