🌃 شبهای استانبول
🔸 قسمت پانزدهم
🔹 خدا حافظ ترکیه
✍ حسین سلیمانپور
ترکیهگردی من به استانبول ختم نشد. یک روز که جمعه هم بود به همراه دکتر عبدالغنی و دیگر دوستان سری به استان ساکاریا زدیم. ساکاریا در قسمت آسیایی ترکیه است و فاصلهای حدوداً 170 کیلومتری با استانبول دارد. البته کیفیت جادهها و وسایل نقلیه، مسیرهای طولانی را هم نزدیک میکند. اینجا دیگر خبری از پراید و همشکلانش نیست. جادهها هم استانداردهای خاص خودشان را دارند. رانندگی هم اندکی متفاوت است. ارتفاعات شهر «ساپانچا» منطقهای بسیار زیبا و دیدنی و دارای مناظر طبیعی شگفتانگیزی است. چشمانداز کوه، جنگل و دریا در کنار کلبههای چوبی، نگاه هر بینندهای را خیره میکند. ترکیه عموماً کشور پر بارشی است. در مدتی که استانبول بودم چند بار شاهد بارش باران بودم. روزی که به ساپانچا رفتیم در مسیر برگشت باران شدیدی میبارید. با همه تفاصیل، در استانبول همان روزهایی که من آنجا بودم هوا خیلی سرد نبود. شبهایی که نمنم باران میبارید و کوچههای سنگفرششده و شیبدار استانبول را میشست، کوچههایی که من را همیشه به یاد سریال ترکی «حلالم کن» که چند سال قبل از تلویزیون مملکت ما پخش شد میانداخت. قدم زدن زیر باران و در آن محیط آرام صفای دیگری داشت. (در ترکیه بسیاری از خیابانهای فرعی حتی قسمت سوارهرو آن سنگفرش است به جای آسفالت.) من آدمی هستم که شبها زود میخوابم. این عادت گاهی داد دوستان و همکارانم را هم در آورده است. در استانبول اما دیگر خبری از زود خوابیدن نبود.
گعدههای شبانهٔ دارعثمان گاهی تا اوایل بامداد به درازا میکشید. وقتی به محل اقامت برمیگشتیم خیابانها کاملاً خلوت بود و چه لذتی داشت در آن وقت پیادهروی.
اکنون و بعد از اقامت نه روزه در استانبول، وقت خداحافظی با ترکیه، استانبول و همهٔ زیباییهای آن است. قبل از اینکه از این کشور خارج شوم، چند نکته را که فکر میکنم قابل توجه و تأمل است یادآور میشوم:
به قول میزبان ما، «نمیشود یک ملت و کشور را با یک سفر چند روزه قضاوت کرد.» اما با یک سفر و بازدید میشود چیزهای زیادی در موردشان دانست. مردم ترکیه مثل همه جای زمین خدا خوب و بدشان را دارند. عموماً آنان را آرام و خوش برخورد دیدم. اما در همین مدت اقامت کم دیدم افرادی که در خیابان عربدهکشی میکردند. در رانندگی به نظر میرسید اندکی با ما متفاوت هستند. در استانبول چراغ راهنمای عبور پیاده زیادی به چشم میخورد. اما اگر از جایی که چراغ راهنما وجود نداشت میخواستی عبور کنی، بسیار اتفاق میافتاد که رانندهها توقف کرده اشاره میکنند که شمای پیاده از خیابان بگذری. دوز و کلک در بین آنان هم کمابیش یافت میشود. شبی در تاکسیمترشان نشستیم و یکی از دوستانِ مقیم ترکیه هم همراه ما بود. راننده برای اینکه بهظاهر از ترافیک فرار کند، ما را (به صورت دغلکارانهای) از مسیری خیلی دور به مقصد رساند که همین امر باعث مشاجرهٔ دوست ترکیهنشین ما با راننده شد.
رانندگان ترکیه مثل ما ایرانیان دست بر روی بوق دارند، اما به مراتب کمتر. آمبولانسها اما سخت آژیرکشاند. انگار بر خود لازم میدانند که چه پر و چه خالی، آژیر بکشند و چه زیاد.
این جارزنهایی که صبح جمعه داد میزنند و شما را از خواب نازتان بیدار میکنند، در ترکیه هم اینها با قدرت و قوت هستند.
اینجا قیمت اینترنت و سرعتش هر دو تا بالاست. ولی شما تنها پول یک چیز میدهی، اینترنت و بس. دیگر نیاز به پرداخت پول فیلترشکن نیست. و برای من ایرانی که در مملکتم برای بازدید از صفحات مجازی و سوشالمدیا کلی هزینه میدهم و کلی اعصاب خراب میکنم و دست آخر هم به نتیجهٔ مطلوب نمیرسم، وصل شدن به اینترنت اینجا چه آسان و دلچسب است.
ترکها جامعهای بهشدت وابسته به سیگاراند. این مورد کوچک و بزرگ و زن و مرد نمیشناسد.
وضعیت تورم در ترکیه در سالهای اخیر شبیه کشور خود ما و گاهی بدتر و شدیدتر است و داد ملت را در آورده است.
شبکه تلویزیون دولتی ترکیه که من در خیلی جاها دیدم مثل تلویزیون وطنی ما و شاید بیشتر از آن پر از تبلیغات است.
چون قضیه حجاب در کشور ما مسئله روز است عرض میکنم که در ترکیه (تا جایی که من دیدم) بر خلاف تصور قبلی که داشتم زنان بسیار زیادی با حجاب هستند. کلا اینجا بر خلاف وطن ما یا بیحجابند، یا با حجاب، شلحجاب ندارند.
هنوز سجده بسیار طولانی آن دخترخانم بیحجاب در (قسمت مردانه) یکی از مساجد استانبول از خاطرم نرفته است.
بالاخره وقت وداع با استانبول فرا رسید. عقربهٔ ساعت هفت شب به وقت محلی را نشان میداد که از اتوبوس ویژهٔ فرودگاه استانبول (Havaist) پیاده شدم. وارد سالن بزرگ آن شدم و با پیدا کردن کانتر تحویل بار، بارم را تحویل دادم و کارت پرواز گرفتم.