🌃 شبهای استانبول
🔸 قسمت سوم
🔹فرودگاه
✍ حسین سلیمانپور
▫ افراد زیادی در سالن انتظار به انتظار نشستهاند. یا منتظر بلند شدن هواپیماییاند برای رفتن به جایی، و یا منتظر نشستن هواپیماییاند برای استقبال از مسافری، و چه پر رفتوآمد است فرودگاه. میآیند و میروند و من روی صندلی به انتظار نزدیک شدن زمان پرواز نشستهام. در و دیوار فرودگاه پر است از تابلوهای مشوق به حجاب، اما کو حجاب؟! تهران بی حجاب است، اما فرودگاه افتضاح! بالای بسیاری از باجهها یا تشویق به حجاب است یا تذکر به اینکه از دادن خدمات به بیحجابان معذوریم، درحالیکه همان کارمند خانم فرودگاه که از دادن خدمات به بیحجابان معذور است، آنقدر شل حجاب است که صد رحمت به بیحجابان!
بلندگوی فرودگاه هم که هرازگاهی پیج میکند که حجاب دستور اسلام است، خواهشمندیم رعایتش کنید و آن خانم پیجر این جمله را چنان بیحالوحوصله میگوید که معلوم است باور چندانی به گفتهاش ندارد. و همه و همهٔ اینها یاسین در گوش آهو! خواندن است.
▫امکانات فرودگاه خوب است. سرویس بهداشتی و نمازخانه و دستگاههای مخصوص شارژ موبایل که میشود به راحتی گوشی را در آن گذاشت تا شارژ شود.
برای آخرین بار قبل از پرواز با لطائفالحیل از دیوار سخت فیلترینگ سیستم مخابراتی مملکت عبور میکنم و در تلگرام به میزبان خود در استانبول پیام میدهم که فرودگاهم و ساعت 8 پرواز داریم.
میگوید: «به سلامتی باشد. ساعت یازده میرسی، اینجا منتظرت هستم.»
▫وقت خوبی برای مطالعه است. قبلاً کتابی برای چنین موقعیتی آماده کرده بودم، ولی در وقت حرکت فراموش کردم بردارمش.
امان از عجله و دستپاچگیِ وقت حرکت و این درسی شد که وقتی میخواهم به سفر بروم هر چیزی را که لازم دارم قبل از حرکت در چمدان بگذارم.
گشتی در فرودگاه میزنم تا باجهٔ روزنامهفروشی و یا کتابفروشی بیابم و کتاب یا روزنامهای بخرم. نمیبینم. وقتی از کافهداری سراغ این دو را میگیرم چنان نگاه عاقل اندر سفیهی به من میاندازد که از نگاهش میفهمم که با زبان بیزبانی میگوید: «از کدام غار بیرون آمدهای! مگر الان کسی روزنامه یا کتاب میخواند!» منظم و مؤدب سر جایم نشسته و سر در گوشیام فرو میبرم.
▫کنجکاو میشوم که ببینم فرودگاه به زبان ترکی چه میشود، در گوگل سرچ میکنم. مینویسد: «havalimani» به فکر فرو میروم که ترکها به فرودگاه میگویند «havalimani» که در ابتدای نام آن کلمهٔ هوا (آسمان) است. به انگلیسی میگویند «airport» که در ابتدای آن باز هم «ایر» به معنی هوا است. در افغانستان میگویند «میدان هوایی»، عربها هم میگویند «مطار» (محل پرواز)، در اردو هم میگویند «ہوائی اڈہ» که باز هم هوا دارد. خب چرا ما میگویم «فرودگاه» (محل فرود آمدن و نشستن.) چرا از واژهای استفاده میکنیم که بار منفی دارد! عجیب نیست؟ و به راستی که آدم بیکار چه فکرهایی که نمیکند!
▫کمکم تشریفات پرواز آغاز میشود و مراحل چندگانهاش را یکی بعد از دیگری طی میکنم. بار را تحویل داده و کارت پرواز را در دست گرفته مهر خروج را بر گذرنامهام میچسبانند و به آخرین خان پرواز میرسم و از پشت شیشههای بلند به تماشای هواپیماهای فرودگاه مینشینم. هواپیماهایی از شرکتهای مختلف و با سایزهای متفاوت.
▫بالاخره در هواپیما مینشینم و گوشی را درآورده با چند نفر از جمله مادر و همسرم خداحافظی میکنم و لحظاتی بعد در اوج بیکرانه آسمان و در دل تاریک شب با هواپیمای ایرباس 320 شرکت هواپیمایی قشمایر به طرف استانبول به پرواز درمیآیم. هواپیما هر چه اوج میگیرد خطوط روشن شهر تهران فشردهتر و ریزتر میشود.
▫همصندلیهایم دو جوان گلستانی ـ زابلی جویایکاراند. کنار هم نشسته و خیلی زود سر صحبت را با آنان باز میکنم. آنها هم مثل من برای اولینبار است به استانبول میروند. کنار پنجره هواپیما مینشینم و از آن بالا، با دقت به پایین مینگرم. هواپیما شهرها و روستاهای بیشماری را یکی بعد از دیگری رد میکند و زوزهکشان به طرف مقصد در حرکت است. دیدن شب از آن بالا هم برای خودش لذتی دارد. آبادیهای بیشماری که لامپهای زرد و سفیدشان از دور دلربایی میکند. گویی از این بالا سطلی پر از برادههای الماس و طلا را به پایین ریختهاند.
از مرز هوایی که میگذریم، ساعت گوشی به صورت خودکار نیم ساعت عقب میرود.
ساعتی بعد هواپیما سرعت و ارتفاعش را کم کرده و در فرودگاه استانبول بر زمین مینشیند.
ادامه دارد...