View in Telegram
🌃 شب‌های استانبول 🔸 قسمت دوم 🔹غول سیاهی بر فراز تهران حسین سلیمان‌پور همزمان با روزدرآمدِ صبح دوشنبه کم‌کم وارد پایتخت می‌شدیم. دم‌دمای سحر، تهرانِ بزرگ با هوای آلوده انگار غول سیاهی بود که دهان باز کرده تا ما را آرام آرام به داخل شکمش بکشد. عقربه‌های ساعت، 8 صبح را نشان می‌داد که اتوبوس در ترمینال جنوب از نفس افتاد و مسافران پیاده شده و کیف به دست و بار بر دوش پراکنده شدند. در اولین قدم چشمم به صحنه‌ای افتاد تا به من بگوید که دیگر در تایباد نیستی و داری به شهر و دنیای متفاوتی پا می‌گذاری. اوج این اتفاق را در فرودگاه می‌بینم که به تفصیلش خواهم پرداخت. باید خود را به فرودگاه بین‌المللی امام می‌رساندم. ساعت پروازم 8 شب، یعنی 12 ساعت بعد بود. اما این برای فردی چون من که نه کسی را در تهران دارد و نه وقت رفتن به جای دیگری را، تنها گزینهٔ موجود بر روی میز بود. روی بلیط هم با تأکید نوشته شده است که سه ساعت قبل از پرواز در فرودگاه باشید. موبایل را درآوردم و مسیر را بررسی کردم. 45 کیلومتر راه جلو رو داشتم. راننده‌تاکسی میانسالی نزدیک آمد و پرسید: - کجا می‌روی؟ ـ فرودگاه امام. ـ سوار شو. ـ چند؟ ـ 500 هزار تومان. ـ 500 هزار! ـ 80 کیلومتر راه است، کمتر نمی‌برند. ـ 45 کیلومتر است. جا می‌خورد و حساب دستش می‌آید که گرچه لباس متفاوتی به تن و ریشی به گونه دارم، آنقدر هم از مرحله پرت نیستم. خودش را جمع جور می‌کند و می‌گوید: - ولی رفت و برگشت از 80 بیشتر می‌شود. می‌گویم: - اما تو دیگر خالی نمی‌آیی، آنجا هم 500 دیگری از کس دیگری می‌گیری. می‌بیند به این راحتی نیست. با یک چکش 300 پایین می‌آید و می‌گوید: - با آن مسافرها تو را 200 می‌برم. می‌گویم: -خیر. می‌رود. اطراف را کمی بررسی می‌کنم، می‌خواهم از دستشویی و نمازخانه بپرسم که آبی به سر و صورت بزنم و دمی بنشینم تا ببینم چه می‌توانم بکنم. به طرف مغازه‌ای می‌روم تا آدرس بپرسم. خیلی راست و رک و با خطی بزرگ و خوانا جلو مغازه نوشته است: «سوال نپرسید»! نمی‌پرسم. از مغازه کناریش می‌پرسم، ولی چنان با بداخلاقی پاسخم را می‌دهد که با خود می‌گویم، گلی به جمال آن یکی. چاره‌ای نیست. باید تحمل کنم. در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور دست و صورتی می‌شویم و به فکر شیوهٔ جایگزین می‌شوم. یکی اسنپ را پیشنهاد می‌دهد و هنوز حرف توی دهنش است که می‌گوید: البته مترو. و با دست اشاره می‌کند که ایستگاهش آنجاست. برو پایین و با 3200 تومان سوار شو. ولی مواظب باش که در مسیر باید قطار را عوض کنی. و اضافه می‌کند که از مسافران بپرس، راهنمایی‌ات می‌کنند. می‌روم. بلیط الکترونیکی گرفته سوار می‌شوم. داخل مترو از یکی مسیر را می‌پرسم. می‌گوید بشین، هم‌مسیریم. راهنمایی‌ات می‌کنم و از روی نقشه‌ای که بالای در کابین مترو الصاق شده است نشان می‌دهد که کجا هستیم و کجا پیاده می‌شویم و کجا می‌رویم. در ایستگاهِ موعود که پیاده می‌شویم می‌گوید: - برای قطار فرودگاه باید صبر کنی. دیرتر می‌آید. یکی که سخنش را می‌شنود می‌گوید: - قطار دیر می‌آید، برو بالا و با اتوبوس خط واحد برو. و همان فردی که اول مرا راهنمایی کرده است اشاره می‌کند که بیا بالا. و کنار خروجی ایستگاه مترو، اتوبوسِ خط واحدی را که تنها یک سرنشین داخلش نشسته است نشانم می‌دهد که برو بنشین، می‌رود فرودگاه. می‌نشینم و ربع ساعتی انتظار می‌کشم تا اتوبوس با هفت هشت مسافری که در آن نشسته‌اند حرکت می‌کند و دقایقی بعد جلو فرودگاه امام هستم. ادامه دارد...
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily