📝 #روایت | قسمت سوم
🌷 روزی که کرخه، «نور» شد...
به استقبال چهل و چهارمین سالگرد شهدای عشایر عرب کرخه نور
🇮🇷🇮🇷✍️ میلاد کریمی
🔹 تلاش و تکاپوی مردم منطقه علیه دشمن، بیشتر و همه جانبه شده بود. کار شناسایی خیلی وسیع دنبال میشد. گروهی از نیروهای مردمی، روزها با قایق از «کرخه کور» میگذشتند و پشت نیروهای دشمن در جنگل های اطراف ساحل یا بلندیهای نسبتاً مرتفعی که بعد از هر بار لایروبی، دو طرف رودخانه به وجود آمده و مانع نظامی مناسبی بود، پیاده میشدند. گاهی آنقدر به دشمن نزدیک بودند که حرفهای سربازان بعثی را راحت میشنیدند.
🔹 عشایر وفادار عرب در نوک پیکان دفاع مردمی، اولین سد دفاعی در مقابل «صدام» بودند و در همراهی با جمهوری اسلامی چیزی کم نمیگذاشتند.
صدام، امید داشت با اسلحههایی که بین مردم پخش کرده بود، لشکری از عربهای خوزستان را در کنار خودش ببیند، اما این آرزو را هم مثل توهمِ «تصرف ۷ روزه تهران» به گور برد!
🔹 حالا دسترنج مردمی که یک عمر «تلاش» میکاشتند و از خاکشان «طلا» برمیداشتند، شده بود عکس، کروکیهای دقیق و اطلاعات دست اولی که پشت سر هم از توان رزمی و زرهی دشمن به مقرهای ارتش، سپاه و جنگهای نامنظم میرسید.
🔹 «شبیخون به دشمن» اولین نتیجه همکاری منسجم و موثر مردم و مدافعان بود. وقتش رسیده بود خواب از چشم بعثیهای غارتگر گرفته شود. زمانی نگذشت که با یک برنامهریزی خوب، خیلی از مسیرهای حرکت عراقی ها مین گذاری شد؛ پلهای مهم ارتباطی یکی یکی رفت روی هوا! حتی خاکریزها هم برای بعثیها امن نماند. بچه ها با حمله به مواضع دشمن، تانک ها و خودروهای زرهی شان را از فاصله نزدیک می زدند؛ سربازان را اسیر میکردند و مهمات و اسلحه، غنیمت میآوردند.
🔹 دیگر جنگ یکطرفه نبود. بزن، بخور شده بود! دوقلوهای «شناسایی» و «شبیخون» دمار از روز بعثیها درآورده بودند. توپخانه ارتش هم با داشتن گِرای دقیق سنگرها، انبار مهمات و محل استقرار تانکها و ادوات، آتش بازی زیبایی به راه انداخته بود؛ آتشی که از این انفجارها به آسمان شعله میکشید به اندازه تمام خانههای آوار شده، به تعداد همه مردم آواره شده، بچههای بی پدر و مادر شده، پیکرهای پاره پاره شده، غصههای تکرار شده و همه آه های کشیده شده، قند در دلهای خون شده، آب میکرد!
🔹 دشمن که فکر میکرد مردم خوزستان اگر همراهش نباشند، لااقل علیه اش هم نیستند؛ انتظار این ضربات و غافلگیری را نداشت! برای همین هم در بعضی مناطق، نیروهایش را جا به جا کرد و حسابی حساس شد.
🔹 بعثیها اغلب، اطراف خانههای مردم کمین میکردند و رفت و آمدها را با دقت زیر نظر داشتند. مردم و آوارههای نگران که میدانستند «دیوار موش دارد و موش هم گوش!» درِ خانه ها و اتاقهایشان را محکم میبستند؛ مبادا باد، صدایی به گوش دشمن برساند!
***
🔹 یک شب که از در و دیوار هم صدا در نمیآمد و همه جا ساکت بود، پدرم هرچه توانست بعثیها را نفرین کرد! دلش که حسابی خنک شد، گفت برو بیرون، سر و گوشی آب بده ببین سربازان دشمن این دور و بر هستند یا نه؟
🔹 همین که در را باز کردم، دیوانه وار ریختند داخل خانه! اول پدر پیرم را زیر مشت و لگد گرفتند و بعد هم خودم را. آخر سر هم تهدید کردند که:«سید! یک بار دیگر نفرین مان کنی با گلوله جوابت را میدهیم.»
🔹 همان شب به خانه برخی دیگر از اقوام هم حمله کردند. وسایل شان را شکستند و گوسفندهایشان را با شلیک گلوله کشتند!
🔹 به یکی از فامیلها گفته بودند:«برو "اسلحه اِم یک" سپاه را بیاور تحویل بده.» آن بنده خدا هم از روی عادت همیشگی و بی خبر از همه جا، صادقانه به جانِ امام خمینی قسم خورده بود که تفنگی ندارد!
شنیدن اسم امام همان و به باد کتک گرفتن کوچک و بزرگ روستا همان!
24 ساعت همه را زندانی کردند و قبل از اینکه بگذارند برویم گفتند:« از این به بعد هر کس به اسم [امام] خمینی قسم بخورد یا با پاسدارها همکاری کند، اعدام میشود!»
خانه که برگشتیم دیدیم برخی از اسباب و اثاثیهمان را هم بردهاند!
⬅️ ادامه دارد...
📻 منبع: مصاحبه های تاریخ شفاهی امور پژوهشی زیارتگاه شهدای هویزه
#کرخه_نور_هویزه
#18_آبان
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh