زندگی به سبک شهدا

#ماه_رمضان_شهدایی
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#امین_کریمی

🌺در زندگی‌اش خیلی عادت‌های قشنگی داشت. مثلاً موقع نوشیدن آب یا هر نوشیدنی خنک دیگری حتماً «سلام بر حسین» می‌گفت.

🌻یا ماه رمضان که کارش طول می‌کشید و شب دیروقت می‌آمد خانه، در محلّ کار افطار نمی‌کرد. گاهی تا ساعت ۱۰ شب صبر می‌کرد تا بیاید خانه و با هم غذا بخوریم؛ می‌گفت:«خوردنِ افطار همراه همسرم لذّت دیگه‌ای داره.» می‌دانست در هر صورت من هم غذا نمی‌خورم و منتظرش می‌مانم.

🌺خودش یک‌وقت‌هایی کمک می‌کرد و سفره را می‌انداخت. منتظر می‌شد تا کنارش بنشینم؛ چه خانه‌ی خودمان و چه خانه‌ی مادرم تا من سر سفره نمی‌آمدم، لب به غذا نمی‌زد.

🎙راوے: همسر شهید
📚گزیده‌ای از کتاب «طائر قدسی»



🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#علی_آقاعبداللهی

🌺علی‌آقا خیلی زود شروع به روزه‌گرفتن کرد و از دوازده‌سالگی، روزه‌هایش را می‌گرفت. یکبار ماه مبارک رمضان هوا خیلی گرم بود و زمان روزه‌داری طولانی؛ علی حالش زیاد خوب نبود؛

🌻بهش گفتم:«علی‌جان! حالت بَده. بیرون شهر بُرو و روزه‌ات را باز کن تا حالت بدتر نشده.» ولی او به هیچ‌عنوان زیر بار نمی‌رفت که روزه‌اش را باز کند.

🌺پسرم در ماه رمضان وقتی که افطارش را می‌کرد، به هيئت محمدرضا طاهری و منصور ارضی می‌رفت. سحر که می‌آمد، اصلاً برایش خستگی و خواب معنا نداشت.

🌻بعد از سحری، چند ساعتی را استراحت می‌کرد و دوباره صبح زود، برای رفتن به سرِ کار پا می‌شد. او همیشه عادت داشت حتی اگر یک صفحه هم شده، قرآن بخواند.

🎙راوے: مادر شهید

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم #مجید_صانعی

🌺یکی از دغدغه‌های اصلی آقا مجید کمک به فقرا بود. رسم خیلی خوبی داشت. هر سال ماه مبارک رمضان بسته‌های غذایی رو آماده می‌کردیم و تو مناطق محروم شهر توزیع می‌کردیم.

🌻من و آقا مجید چون باشگاه داشتیم، از همه محلّات مخصوصاً محلات پایین شهر نیرو داشتیم. از اون بچه‌ها آمار و آدرس خانواده‌های بی‌بضاعت رو می‌گرفتیم، گونی‌های برنج ۵۰ کیلویی رو می‌آوردیم، بسته‌های پنج کیلویی درست می‌کردیم؛ روغن، خرما و... رو هم کنار هم می‌گذاشتیم و بسته‌بندی می‌کردیم.

🌺پدر آقا مجید می‌گفت:«سالی چندین مرتبه گوسفند قربانی می‌کردم. اوایل، گوشت‌های قربانی را بین فامیل‌ها و همسایه‌ها تقسیم می‌کردم. مجید که بزرگتر شد، یک روز به من اعتراض کرد و گفت: ... !

📸ادامه‌در تصاویر | تصاویر باز شود...

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم سعید بیاضی زاده


🌺ماه رمضان شده بود و من باید برای تشییع شهید عزیز احمد مکیان به ایران می‌آمدم. به همین خاطر ارتباط حضوری نداشتیم ولی خبرها را هر شب از جانشینم در منطقه می‌گرفتم.

🌻یادم هست که خبر رسید #سعید_بیاضی_زاده در روز قدس سنگ تمام گذاشته است. تمام بچه‌ها را جمع کرده بود؛ روی زمین پرچم اسرائیل کشیده بودند و بعد آن را به آتش کشیده بودند. از فرمانده کل عملیات در سوریه دعوت کرده بود در مراسم شرکت کند؛ بچه‌ها به خط شده بودند و ایشان سان دیده بود.

🌺خلاصه، برنامه‌ی پر و پیمانی اجرا کرده بود. در تمام برنامه‌هایش همین‌طور بود؛ هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. به همین خاطر بچه‌های فاطمیون خیلی با سعید خاطره دارند.

🎙راوے: همرزم شهید
📚گزیده‌ای از کتاب «راز انگشتر»

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم #نوید_صفری

🌺هرچه می‌خواهم حرف نزنم، نمی‌شود. درز هر کلمه‌ای را که باز می‌کنم، یک مشت خاطره از بغلش می‌زند بیرون. مثلاً یک کلمه می‌گویم عید فطر و هزار کلمه خاطره از ماه رمضانی که با هم بودیم، توی سرم قد می‌زند.

🌻تقریباً هر شب با هم رفتیم مجلس مناجات حاج منصور ارضی. بعضی شب‌ها می‌نشستم ترک موتورت و توی خنکی هوای نیمه شب با هم تا مسجد ارک می‌رفتیم. بعضی شب‌ها با ماشین می‌رفتیم و وقتِ برگشتن، دم در خانهٔ ما نیم‌ساعتی می‌نشستیم توی ماشین و با هم حرف می‌زدیم.

🌺یادش به خیر، چه شربت‌های خوشمزه‌ای برایت درست می‌کردم و هر شب با خودم می‌آوردم! نوش جانت! بسته‌بندی‌های آجیل هم که رویش یک کاغذ شعر برایت می‌چسباندم و بعد از مجلس می‌دادم دستت، هنوز یادت هست؟

🌻یک‌بار یادم هست نوشته بودم:«برام هیچ حسّی شبیه تو نیست!» چقدر با لحن و احساس قشنگی آن را خواندی و بعد همین‌طور که نگاهت را از روی کاغذ برمی‌داشتی، گفتی:«منم همین‌طور!» هر سه شب قدر هم که با هم رفتیم بهشت زهرا. شب قدر بیست و سوم بود که ... !

📸ادامه‌در تصاویر | تصاویر باز شود...

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#عباس_دانشگر

🌺سوم یا چهارم ابتدایی بود. شب بیست و یکم ماه رمضان در خانه‌ی پدرم مجلس احیاء و شب‌زنده‌داری بود. به عباس گفتم: «دعای مجیر بسیار ساده و روان است. اگر بخوانی، یک جایزه پیش من داری!» مکث کرد، چیزی نگفت.

🌻دوباره گفتم:«می‌خوانی؟!» گفت: «می‌خوانم!» اولین‌باری بود که در جمع می‌خواست دعا بخواند. فرازهایی از دعا را خواند؛ همه به او بارک‌الله و احسنت گفتند. بعضی‌ها که او را نمی‌شناختند، سؤال می‌کردند:«این پسر کیه؟!» بعد از آن در جلسات قرآنی ماه مبارک رمضان مسجد هم شرکت می‌کرد و قرآن را تلاوت می‌کرد.

🎙راوے: پدر شهید

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم #محسن_حججی

🌺ماه مبارک رمضان سال۱۳۹۶ بود و برای اینکه روزه‌هایمان هم قضا نشود، قرار شد ۱۰ روز در مشهد بمانیم. شب‌های قدر شد و شب ۲۱ ماه رمضان و شبی که تقدیر و سرنوشت همه افراد نوشته می‌شود.

🌻در گوشه‌ای از حرم امام رضا علیه‌السلام نشسته بودیم که بعد از مدتی از آقا محسن جدا شدم و به صحنی دیگر رفتم تا بتوانم در جایی تکیه دهم. قبل از اینکه مراسم قرآن به سر در حرم امام رضا آغاز شود، همان‌طور که در صحن حرم امام رضا نشسته بودم، آقا محسن به من پیام داد.

🌺در این پیام نوشته بود:«مامان تو را به خدا برایم دعا کن قسمتم شود تا به سوریه بروم و نزد حضرت زینب سلام‌الله‌علیها روسفید شوم». در آن لحظه حسّ غیرقابل وصفی وجودم را فرا گرفت و در جواب پیام آقا محسن نوشتم: ... !

📸ادامه‌در تصاویر | تصاویر باز شود...

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم جبار عراقی

🌺با توجه به اینکه امکان ورزش‌کردن در منطقه فراهم نبود، خودمان گاهی می‌دَویدیم تا به نوعی ورزش کرده باشیم. وقتی که ماه مبارک رمضان می‌شد، شهید جبار عراقی برای سحر هیچ‌چیزی نمی‌خوردند؛ البته برایشان سحری درست می‌کردم ولی می‌گفتند: «من نمی‌خورم!». فلذا همیشه زمان افطار سفره‌ی ایشان پهن و آماده بود.

🌻یکبار از ایشان سؤال کردم حاجی چرا شما سحری نمی‌خورید؟ گفتند:«من چون روزانه ۸ کیلومتر می‌دوَم و الآن امکانش نیست، اگر سحری بخورم، شاید اضافه‌وزن بگیرم و نتوانم به مأموریتم برسم.» ایشان حاضر بودند که گرسنگی بکشند اما در مأموریت‌شان خللی وارد نشود؛ حتی اگر به قیمت اذیّت‌شدن خودشان باشد.

🌺با توجه به چابکی شهید عراقی، وقتی که هرگونه حرکتی از سوی داعش اعلام می‌شد، از همه زودتر خودشان را به نقاط پر خطر می‌رساندند و همه‌ی رزمندگان از شجاعت ایشان متعجّب بودند.

🎙راوے: همرزم شهید

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم #سید_حمید_تقوی_فر

🌺حاج حمید دلبستگی به هیچ‌کدام از لذّت‌های این دنیا نداشت؛‌ حتی غذا خوردن. سال۱۳۶۲ که «سید نصرالله تقوی‌فر»، پدرش، در عملیات خیبر شهید شد، گفت:«می‌خواهم روزه‌های قضای پدر را بگیرم.» و این شروع یک ماجرای عجیب و طولانی بود.

🌻از آن به بعد، حاج‌حمید نَه‌فقط در ماه مبارک رمضان، بلکه در بسیاری از روزهای دیگر سال نیز روزه بود. ماجرا به همین‌جا ختم نشد؛ ۲ سال بعد که «سید خسرو»، برادرش در عملیات وَالفجر۸ به شهادت رسید،‌ گفت:«حالا نوبت روزه‌های داداش است» و شروع به گرفتن روزه‌های قضای او کرد.

🌺شاید باور نکنید،! دیگر از همان موقع تا شهادتش به جز روزهای حرام، همیشه روزه بود! روزهایی که روزه نبود، بعد از خوردن ناهار، معده‌اش اذیّت می‌شد؛ طوری که می‌گفت:«مثل اینکه من باید همیشه روزه باشم.»

🎙راوے: همسر شهید

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#علی_عسگری

🌺در پتروشیمی اراک کار می‌کردیم. ماه رمضان بود و هوا بسیار گرم! محل کار ما مخازن کُروی بود که باید در داخل آن کار می‌کردیم.

🌻بدنه مخزن باید تا ۱۰۰ درجه سانتی‌گراد حرارت می‌دید تا گرم شده و سپس شروع به کار کنیم. شهید عسگری هم‌پای ما در آن شرایط که برای کسی که روزه هم نبود، تحمّلش سخت بود، روزه می‌گرفت و کار می‌کرد.

🌺یک شب به اتفاق هم به منزل دوستان در خوابگاه دیگر رفتیم و دیدیم که هندوانه‌ای گذاشتند وسط و به ما هم تعارف کردند، اما شهید قبل از آنکه از هندوانه بخورد، از دوستان پرسید:«از کجا آورده‌اید؟ در اینجا که دسترسی به مغازه ندارید!»

🌻گفتند:«از باغ کنار پتروشیمی کَندیم.» شهید گفت:«آیا صاحبش می‌داند؟» گفتند:«نه!» او چنگال را به زمین گذاشت و گفت:«با مال شبهه‌ناک جسم و روحم را آلوده نمی‌کنم. ان‌شاءالله که خداوند از میوه‌های بهشتی نصیب‌مان کند!»

🎙راوے: دوست شهید


🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#حبیب_الله_ولایی

🌺به خوراک و شکمش خیلی توجّه نمی‌کرد؛ می‌گفت:«غذای زیاد روی فکر و ذهن آدم اثر منفی می‌گذاره.» از آیت‌الله جوادی آملی تعریف می‌کرد که به او گفتند بیشتر غذا بخورید؛ در جواب گفتند:«مگر من حمّالم که غذا را حمل کنم؟! آن‌قدر می‌خورم که بتوانم کارهایم را انجام بدهم و بیشتر از آن، حمّالی است!»

🌻خودش هم این‌گونه رفتار می‌کرد؛ در پادگان خیلی کم ناهار می‌خورد و غذا را به همکارانش می‌داد. در مورد گوشت‌خوردن هم دقت می‌کرد و می‌گفت:«خوردن زیاد از گوشت باعث میشه آدم قسی‌القلب و پرخاشگر بشه.»

🌺ماه رمضان هم که می‌شد، حبیب‌آقا با یک کاسه فِرِنی افطار می‌کرد و سحر هم به چایی خرما اکتفا می‌کرد. تمام خوراک او در ماه رمضان فقط همین بود! می‌گفت: «ماه رمضان ما روزه می‌گیریم که کمتر بخوریم، نَه اینکه مثل قبل یا بیشتر هم بخوریم.»

🎙راوے: همسر شهید
📚گزیده‌ای از کتاب «حبیب خدا»




🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#حامد_جوانی

🌺وقتی نزدیک ماه مبارک رمضان می‌شدیم، داداش‌حامد میومد مسجد و در تمیز کردن و نظافتِ مسجد با بچه‌ها سهیم می‌شد.

🌻پنجره‌های مسجد رو با روزنامه پاک می‌کرد، لوسترها رو تمیز می‌کرد، کُل مسجد رو با دوستانش جارو می‌کرد و استکان‌ها رو می‌شُست. آخرای ماه شعبان همیشه روزه می‌گرفت.

🌺قبل رسیدن ماه مبارک با حقوق ناچیزی که از سپاه می‌گرفت، برای خانواده‌هایی که وضع مالی خوبی نداشتند ولی داداش می‌شناخت که اهل روزه هستند، وسایل مورد نیاز از قبیل چای، برنج، مرغ، روغن و... تهیّه می‌کرد و یواشکی در اختیارشون قرار می‌داد.

🌻این‌ها رو به ما هم نگفته بود و بعد شهادتش متوجّه این‌کارهاش شدیم و یه‌عدّه از خود این خانواده‌ها برامون تعریف می‌کردند که آقا حامد همیشه هوای خانواده‌ی ما رو داشت.
                 
🎙راوے: برادر شهید

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#رضا_حاجی_زاده

🌺ماه رمضان سال۱۳۸۸ با آقا رضا دوره‌ی تکاوری در اصفهان بودیم. سختی و فشار دوره خیلی زیاد بود و اگر آب و غذا و خواب‌مان مناسب نمی‌بود، بدن‌مان به شدت کم میاورد.

🌻مرکز آموزشی‌ای که برای دوره‌ی تکاوری مستقر بودیم، وسیع بود؛ طوری که فاصله‌ی آسایشگاه ما تا سالن غذاخوری زیاد بود و از فرط خستگی و بی‌خوابی نمی‌توانستیم برای سحری به سالن غذاخوری برویم. به خاطر همین، هر شب یک نفر را انتخاب می‌کردیم تا مسئولِ آوردنِ غذا باشد!

🌺بعد از گذشت چند شب، دیگر کسی به دنبالِ غذا نمی‌رفت و مجبور بودیم سحری، تخم مرغ بخوریم ولی آقا رضا جزو اولین نفرات برای خدمت به بچه‌ها بود و به جای بچه‌های دیگر از استراحتش می‌زد و می‌رفت سحری بچه‌ها رو میاورد تا برای بچه‌ها سخت نباشه!

🎙راوے: همرزم شهید

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#سید_علی_منصوری

🌺پدرم در کنار فعالیت‌های رزمی و آموزش نظامی، به فعالیت‌های مذهبی و آموزش‌های دینی بسیار تاکید داشت و حتی مربّی قرآن در یگان۲۱ امام رضا علیه‌السلام هم بود.

🌻علاوه بر این، ایشان در هیئت امام جعفر صادق علیه‌السلام شهرستان نیشابور به کارهای تبلیغی مشغول بود و صندوقی را نیز برای کمک به نیازمندان تأسیس کرده بود.

🌺در کانون روایت‌گران دفاع مقدس نیز عضویت داشت و در سفرهای راهیان نور و محافل اُنس با شهدا برای مردم و جوانان از شهدا می‌گفت. 

🌻همیشه قبل از ماه مبارک رمضان، بسته‌های غذایی برای افراد نیازمند مهیّا می‌کرد و آن‌ها را به دست مستمندان می‌رساند. در تماس آخرش از سوریه نیز پیگیر بود که این موادّ غذایی هرچه سریعتر به دست خانواده‌های مدّ نظر برسد.

🎙راوے: فرزند شهید


🆑 shohada72_313

📸#ببینید| #عکس‌نوشته

📕خاطرات‌شهید
💛شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده

🌙
ماه رمضان

ماهرمضان سال۱۳۸۸ با
آقارضا دوره‌ی تکاوری در اصفهان
بودیم. سختی و فشار دوره خیلی زیاد بود...!

📸ادامه در تصویر | تصویر باز شود...

🎙راوی: همرزم شهید

#شهید_رضا_حاجی_زاده
#ماه_رمضان_شهدایی



🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#علیرضا_بابایی

🌺برای من، ماه مبارک رمضان از دوست داشتنی‌ترین ماه‌های خدا بود. چون در این ماه، علیرضا زودتر از همیشه به خانه می‌آمد. هر جایی بود و هر کاری هم که داشت، سعی می‌کرد موقع افطار خودش را برساند.

🌻لذّت‌بخش‌ترین ساعت برای من در یک روزِ روزه‌داری، زمانی بود که آقا علیرضا با نانِ تازه وارد خانه می‌شد. مهربانی علیرضا در ماه رمضان با من و بچه‌ها جنس دیگری داشت. به من پیشنهاد می‌داد تا با هم برای بچه‌هایی که در مؤسّسه جامعةالثقلین مشغول حفظ قرآن کریم بودند، افطاری تهیه کنیم.

🌺وقتی کارهای افطار و سحری دیگران را تدارک می‌دید، در کنارش بودم و برایش دعا می‌کردم. می‌گفت: «آماده‌کردن فضا و امکانات برای کسانی که در محضر قرآن نشسته‌اند، توفیقی است که خداوند به ما داده است؛ پس باید به بهترین وجه قدرش را بدانیم.»

🎙راوے: همسر شهید

🆑 shohada72_313
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#محمودرضا_بیضایی

🌺ماه مبارک رمضان بود. رفته بودم اردوگاه نظامی بادينده، منطقه‌اى كويرى در اطراف ورامين، كه محمودرضا را آنجا ديدم‌. مهمانانى از حاشيه‌ی خليج فارس داشت و با زبان روزه در هواى گرم آنها را آموزش می‌داد.

🌻نقطه‌اى كه محمودرضا در آنجا به آموزش نیروها مشغول بود، در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود و گرماى هوا حدوداً ۴۵ درجه! آن روز ولى روزه‌اش را نشكسته بود، در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى‌خوردند.

🌺محمودرضا می‌گفت:«من چون مربّى‌ام و در مأموريت آموزشى و نیز كثير السفر هستم، نمى‌توانم روزه‌ام را بخورم.» حقیقتاً مزد محمودرضا كمتر از شهادت نبود.

🎙راوے: همرزم شهید


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم
#امین_کریمی

🌺در زندگی‌اش خیلی عادت‌های قشنگی داشت. مثلاً موقع نوشیدن آب یا هر نوشیدنی خنک دیگری حتماً «سلام بر حسین» می‌گفت.

🌻یا ماه رمضان که کارش طول می‌کشید و شب دیروقت می‌آمد خانه، در محلّ کار افطار نمی‌کرد. گاهی تا ساعت ۱۰ شب صبر می‌کرد تا بیاید خانه و با هم غذا بخوریم؛ می‌گفت:«خوردنِ افطار همراه همسرم لذّت دیگه‌ای داره.» می‌دانست در هر صورت من هم غذا نمی‌خورم و منتظرش می‌مانم.

🌺خودش یک‌وقت‌هایی کمک می‌کرد و سفره را می‌انداخت. منتظر می‌شد تا کنارش بنشینم؛ چه خانه‌ی خودمان و چه خانه‌ی مادرم تا من سر سفره نمی‌آمدم، لب به غذا نمی‌زد.

🎙راوے: همسر شهید
📚گزیده‌ای از کتاب «طائر قدسی»

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم سعید بیاضی زاده


🌺ماه رمضان شده بود و من باید برای تشییع شهید عزیز احمد مکیان به ایران می‌آمدم. به همین خاطر ارتباط حضوری نداشتیم ولی خبرها را هر شب از جانشینم در منطقه می‌گرفتم.

🌻یادم هست که خبر رسید #سعید_بیاضی_زاده در روز قدس سنگ تمام گذاشته است. تمام بچه‌ها را جمع کرده بود؛ روی زمین پرچم اسرائیل کشیده بودند و بعد آن را به آتش کشیده بودند. از فرمانده کل عملیات در سوریه دعوت کرده بود در مراسم شرکت کند؛ بچه‌ها به خط شده بودند و ایشان سان دیده بود.

🌺خلاصه، برنامه‌ی پر و پیمانی اجرا کرده بود. در تمام برنامه‌هایش همین‌طور بود؛ هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. به همین خاطر بچه‌های فاطمیون خیلی با سعید خاطره دارند.

🎙راوے: همرزم شهید
📚گزیده‌ای از کتاب «راز انگشتر»


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
🌙#ماه_رمضان_شهدایی

🌕شهید مدافع‌حرم محسن حججی


🌺ماه مبارک رمضان سال۱۳۹۶ بود و برای اینکه روزه‌هایمان هم قضا نشود، قرار شد ۱۰ روز در مشهد بمانیم. شب‌های قدر شد و شب ۲۱ ماه رمضان و شبی که تقدیر و سرنوشت همه افراد نوشته می‌شود.

🌻در گوشه‌ای از حرم امام رضا علیه‌السلام نشسته بودیم که بعد از مدتی از آقا محسن جدا شدم و به صحنی دیگر رفتم تا بتوانم در جایی تکیه دهم. قبل از اینکه مراسم قرآن به سر در حرم امام رضا آغاز شود، همان‌طور که در صحن حرم امام رضا نشسته بودم، آقا محسن به من پیام داد.

🌺در این پیام نوشته بود:«مامان تو را به خدا برایم دعا کن قسمتم شود تا به سوریه بروم و نزد حضرت زینب سلام‌الله‌علیها روسفید شوم». در آن لحظه حسّ غیرقابل وصفی وجودم را فرا گرفت و در جواب پیام آقا محسن نوشتم: ... !

📸ادامه‌در تصاویر | تصاویر باز شود...


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
More