#زندگے_بہ_سبک_شهداتازهـ ازسربـازے برگشتہ بود و...
حدود۲۰سالش بود...
کہ اومدن خواستگاریـ
🙈ـم...
بابام ازش پرسید:"درآمدت ازکجاست؟.."
گفت:"من روے پاے خودمـ هستم و از هرجا کهـ خدا راضے باشد نانـ
🍞ـم را در مےآورم..."
حالت مـ
🧔🏻ـردونش خیلے بهـ دلم نشست وقتی...
میدیدم چطوربا خانواده م...
راجب ازدواج صحبت میکـ
☺️ـنہ...
باهمـ کہ صحبت میکردیم گفت:
حجـ
🧕ـاب شما از هر چیزے براے من مهمتره..."
براے عقد کہ رفتیمـ
دست خطے نوشـ
📝ـت و خواست کہ امضاش کنمـ...
نوشته بود:
"دلـ
❤️ـم نمے خواهد یک تارموےشمارانامحرمے ببیند.."
#حالا_کہ_تو_دلبردے_من_غیرت_محضم#یادت_نرود_وعدهـ_ما_حجب_و_حیا_بودمن هم با دل وجان امضایش کـ
😊ـردم
مادرم ازاین موضوع ناراحت شد و گفت:<<این پسرخیلے سخت گیر اسـ
☹️ـت
ولے من در جوابشان چیزے نگفتمـ...
چون میدونستم کہ میخواد زندگے کنـ
💕ـه...
واقعا هم زندگے باآقا مہدے مزه دیگری داشـ
😁ـت...
تا قبل از شروع زندگے مشترکمون؛دانشگاهـ میرفتم و میخواستم ک ادامه تحصیـ
👩🎓ـل بدم ولی...
وقتی که وارد زندگے مشترک شدیمـ و بچـ
👶🏻ـہ دار شدیم...
اینقدتوے خونہ بِهم خوش میگذشت کہ...
دلم اصلا نمےخواست جایے بـ
🚶🏻♀ـرم!.
تاجایے بودمـ کہ همهـ بہم میگفتن چے میخواے ازاون خونـ
🏡ـہ کهـ چسبیدے به کنجـ
😅ـش...
جَو خونمونو اینقد دوست داشتمـ...
کہ دلـ
💗ـمـ نمیخواسـت رهاش کنم...
موندن تو اون چاردیوارے واسم واقعا لذت بخشـ بود...
تاحدے که تصمیم گرفتمـ:
جاے ادامه تحصیل وبیرونـ رفتن از خونہ
بیشتر درمنزل بمونمو مادرباشم ویک همسر...
#شهید_مهدی_قاضی_خانی@shohada72_313