زندگی به سبک شهدا

#حکایت
Channel
Logo of the Telegram channel زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Promote
643
subscribers
32.4K
photos
32.4K
videos
2.4K
links
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
Hekayat Takhribe Baghi
@Elteja -کانال اِلتجا
▪️به مناسبت هشتم شوال، سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام؛

#حکایت جانسوزی از تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام.

#تخریب_بقیع


🆑 shohada72_313
من بقیعم همون زمین پر ستاره
@Maddahionlin
🔳 سالروز_تخریب_قبور_ائمه
من بقیعم ...


همون زمین پر ستاره
🎤 #میثم_مطیعی


🆑 shohada72_313
Akharin Aroos (Narjes Madar Mishavad)
@Eltejatales | قصّه‌های مهدوی‎
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها.

🔘 قسمت چهارم: نرجس مادر می‌شود

#حکایت
#حضرت_نرجس_سلام_الله_علیها


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
📡  @shohada72_313👈
Akharin Aroos (Shahzadeh Dar Lebase Asiri)
@Eltejatales | قصّه‌های مهدوی‎
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها.

🔘 قسمت سوم: شاهزاده در لباس اسیری

#حکایت
#حضرت_نرجس_سلام_الله_علیها



#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
📡  @shohada72_313👈
Akharin Aros (safeari be omghe tarikh)
@Eltejatales | قصّه‌های مهدوی‎
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس سلام الله علیها.

🔘 قسمت اول: سفری به عمق تاریخ

#حکایت
#حضرت_نرجس_سلام_الله_علیها

#پیشنهاد_دانلود

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
📡  @shohada72_313👈
Hekayate Emam Kazem
@Eltejatales | کانال قصّه‌های مهدوی
🔸حاجت ازدواجش را از باب‌الحوائج گرفت.

📚قرب الاسناد ص۳۱۰
📚مشابه امالی مفید ص ۱۲

#حکایت
#حامی_شیعیان
#امام_کاظم_علیه_السلام



#کانال_زندگی_به_سبک_شهــدا
📡  @shohada72_313👈
Hekayat Emam hadi & Younose Naghash
@Elteja -کانال اِلتجا
▫️ماجرای عجیب نِگین شکسته

#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی_علیه_السلام

📚امالی طوسی ص 288

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
📡  @shohada72_313👈
Khadem Baghe Emam Hosein alayhessalam
@Elteja -کانال اِلتجا
▫️خدمتکار باغ امام بود.
نشسته بود پای یک درخت،
کنار سگ نگهبان باغ.
یک لقمه غذا خودش می‌خورد،
یک لقمه هم به سگ می‌داد.
امام از راه رسید.
پرسید:
چرا غذایت را با این سگ نصف می‌کنی؟
خدمتکار جوابی داد که اشک شوق از چشم‌های امام حسین علیه السلام جاری شد...

📚 مستدرك الوسائل ج‏7، ص 193.


#حکایت
#خدمت_به_حضرت
#امام_حسین_علیه_السلام


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
Hekayate Salam Ziarat (Haj Molla Aghajan)
@Elteja -کانال اِلتجا
▫️شب جمعه بود،
دلش هوایی زیارت،
قدم‌هایش راهی کربلا...

ناگهان مرد تنومندی جلوی راهش را گرفت.
پرسید: کجا می‌روی؟
گفت: عاشق حسینم. می‌روم کربلا.
مرد گفت:
«عاشق؟!
عاشق از دور هم که سلام کند باید جواب بیاید!
اگر عاشق هستی، از همینجا سلام کن ببینم»
دلش لرزید...

#حکایت
#زیارت
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
Hekayate Hamsare Ashrafe Hadad
@Elteja | کانال اِلتجا
▪️راهی شده دلم، طرف کربلای تو
با نیت فرج، 🙏
به هوای تو یا حسین...❤️

#حکایت زیبایی از عنایت عجیب امام حسین علیه السلام به زائری از راه دور.

📚مفاتیح الجنان، ذیل زیارت عاشورا.

🆔@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستان‌صوتی

#حکایت_شیطان_آزرده_دل

🔥شیطان غمگین و ناراحت گوشه ای کز کرده بود.
دلیل ناراحتی اش را پرسیدند.
شیطان با صدایی بغض آلود پاسخ داد:
من به بعضی افراد، ریاکاری و دروغ و اختلاس و رشوه خواری و هرچه صفات بد بود را یاد دادم.
با مهارت هایی که من یادشان داده بودم، توانستند خانه و ماشین بخرند و ویلای آنچنانی بسازند و اسم و رسمی برای خود کسب کنند.
اما با کمال تعجب می بینم که سر در ویلاهایشان نوشته اند: هذا من فضل ربی
این نمک نشناس ها از بیخ منکر من شده اند!
حال دیگر کارشان به جایی رسیده است که من را هم دور می زنند!

👌با اشتراک گذاری از ما حمایت کنید
‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌

@shohada72_313
#حکایت_شبانه

#بهلول۴
💎روزی بهلول از کوچه ای میگذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت: ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟
بهلول : برو، تمباکو بخر!
مردک تمباکو خرید، وقتیکه زمستان شد، تمباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تمباکو میگذشت، چون تمباکوی کهنه قیمت زیاد تری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوبتر فروخته میشد وسرانجام فایده بسیاری نصیب اوشد. یک روز باز بهلول از کوچه می گذشت که مردک بالایش صد ا زده و گفت:
ای بهلول دیوانه! پارسال کار خوبی به من یاد دادی، بسیار فاید ه کردم، بگو امسال چه خریداری کنم؟
بهلول : برو، پیاز بخر!
مردک که از گفته پارسال بهلول فایده، خوبی برداشته بود، با اعتمادی که به گفته اش داشت هرچه سرمایه داشت و هر چه فایده کرده بود. همه را حریصانه پیاز خرید و به خانه ها گدام کرده منتظر زمستان نشست تا در هنگام قلت پیاز، فایده هنگفتی بر دارد. چون نگاهداری پیاز را نمی دانست، پیاز ها همه نیش کشیده و خراب شد و هر روز صد ها من پیاز گنده را بیرون کرده به خندق میریختند و عاقبت تمام پیاز ها از کار برامده خراب گردید و مردک بیچاره نهایت خساره مند شد.
مردک این مرتبه با قهر و خشونت دنبال بهلول میگشت تا او را یافته و انتقام خود را از وی بگیرد. همینکه به بهلول رسید، گفت: ای بهلول! چرا گفتی که پیاز بخرم و اینقدرها خساره مند شوم؟
بهلول در جوابش گفت: ای برادر! آن وقت که مرا بهلول دانا خطاب کردی، از روی دانایی گفتم«برو، تمباکو بخر» این مرتبه که مرا بهلول دیوانه گفتی، از روی دیوانگی گفتم ـ «برو، پیاز بخر» و این جزای عمل خود تست. مردک خجل شده راه خود را پیش گرفته رفت و خود را ملامت میکرد که براستی، گناه از او بوده..

@shohada72_313
#حکایت_شبانه

#بهلول۱

داستان بهلول و فروختن خانه ای در بهشت
آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.
پرسید : چه می کنی؟
گفت : خانه می سازم.
پرسید : این خانه را می فروشی؟
گفت : آری.
پرسید : قیمت آن چقدر است؟
بهلول مبلغی ذکر کرد.
زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.
بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.
شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.
دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.
زبیده قصه بهلول را باز گفت.
هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.
گفت : این خانه را می فروشی؟
بهلول گفت : آری
هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟
بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.
هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.
بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.
@shohada72_313

#حکایت_شبانه

اسکندر مقدونی در 33 سالگی در گذشت
روزی که او اين جهان را ترک ميکرد می خواست يک روز ديگر هم زنده بماند- فقط يک روز ديگر- تا بتواند مادرش را ببيند آن 24 ساعت فاصله ای بود که بايد طی ميکرد تا به پايتختش برسد.
اسکندر از راه هند به يونان برمیگشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچه به او هديه خواهد کرد.

بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا 24 ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاری از دستشان بر نمی‌آيد و گفتند که او بيش از چند دقيقه قادر به ادامه زندگی نخواهد بود!

اسکندر گفت: "من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را، يعنی نيمی از دنيا را در ازای فقط 24 ساعت بدهم"
آنها گفتند: "اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نميتوانيم کاری براي نجاتتان صورت بدهيم امری غير ممکن است"

آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامی کوشش هايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتی 24 ساعت را بخرد.
سی و سه سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود.

از قناعت هیچکس بی جان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد

@shohada72_313
#حکایت_شبانه


یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت: مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده!!*

*یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.*

*یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که: دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره!!*

*یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه!!*

*یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت: میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکری هست که صورتشو پوشونده کسی او را نشناسد و گفت چیزی به انباردار نگه!!*

*🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم!!*

*برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود.*
*قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبا رو!! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه...*
*همه تو دلشون گفتند: عجب پیرمرد سنگدلی!! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون...*
*جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار*
*تو دل همه غوغائی شد...!!*
*بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان... همه رفتند الا همون پیرمرد... گفتند چرا نمیای؟؟*
*گفت: نه شما بروید من باید* *بدن پسرم رو ببرم برای مادرش*
*آخه مادرش منتظره... درود بر شهامت و غیرت آنان!!*

*نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید؟؟!!*


@shohda72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 ببینید؛
#حکایت عجیب
#امام_علی (ع) و علی آزاد بازیگر فیلم های قبل از انقلاب و سریال امام علی (ع)

♦️ما را به محبت #علی بخشیدند


باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
#حدیث
#حکایت_عبرت
1⃣ امام صادق علیه السّلام👇
↩️🌸🍃در بنی اسرائیل مردی بود که سه سال به درگاه خدا دعا می کرد تا خداوند به او پسری عنایت کند. زمانی که دید پروردگار دعایش را مستجاب نمی کند، به درگاه خدا عرضه داشت: ای پروردگارم آیا من از تو دورم پس صدایم را نمی شنوی! یا تو به من نزدیکی و دعایم را اجابت نمی کنی؟! در عالم خواب به او گفته شد: تو به مدت سه سال خدا را با بد زبانی و قلبی ناپاک و آلوده و نیّت غیر صادق خواندی(لذا دعایت مستجاب نشد). پس دست از بد زبانی بردار و قلبت را با تقوای الهی پاک و نیّتت را نیکو کن (تا دعایت مستجاب شود). حضرت فرمودند: آن مرد چنین کرد و بعد از آن به درگاه خداوند دعا نمود، پس خداوند پسری به او عنایت کرد.
2⃣حضرت محمد صلى الله عليه و آله
↩️🌸🍃ملائکه در خانه ای که در آن مشروب باشد، داخل نمی شوند، دعای اهل آن خانه مستجاب نخواهد شد و خدا برکت را از ایشان بر می دارد
3⃣در #حدیث_قدسی...👇
↩️🌸🍃 آمده است که خدای #متعال فرمود: از تو دعا كردن و بر من اجابت نمودن، هيچ دعايى از من #محجوب(و پوشیده) نمى ‏ماند مگر دعاى انسان حرامخوار.(لقمه حرام)
📚[كافى ج‏2 ص‏324 ( باب البذاء ح7 )]
[مستدرك الوسائل ج 5 ص 279]
[عدة الداعی و نجاح الساعی، ص139]

@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ_تصویری
#حکایت
👈حکایت محبت عجیب امام حسین(ع) به سرباز دشمن در روز عاشورا

@shohada72_313
#تشرفات
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#ویژه_جمعه_ها
شخصی به نام آقای بلورساز خادم کشیک دوم آستان قدس رضوی نقل کرده‌اند:
من مبتلا به درد دندان شدم، برای کشیدن دندان پیش دکتر رفتم. گفت: غده‌ای هم کنار زبان شماست که باید عمل شود. با آن عمل من لال شدم و دیگر هرچه خواستم حرف بزنم نمی‌توانستم و همه چیزها را می‌نوشتم. هرچه پیش دکترها رفتم درمان نشد، خیلی گرفته و ناراحت بودم.
💫
چند ماه بعد خانم بنده برای رفع درد دندان پیش دکتر رفت. وقت کشیدن دندان ترس و وحشتی برایش پیدا شد. دندان پزشک می‌پرسد چرا می‌ترسی؟ می‌گوید: شوهرم دندانی کشید و جریان را کلا برای دکتر می‌گوید. دکتر میگوید: عجب! آن شوهر شماست؟ در عمل جراحی رگ گویی‌های صدمه دیده و قطع شده و این باعث لال شدن ایشان است و دیگر فایده ندارد. زن خیلی ناراحت می‌شود و به خانه بر می‌گردد. و شب خوابش نمی برد. مرد می نویسد: چرا ناراحتی؟ می‌گوید: جریان این است و دکتر گفته شما خوب نمی‌شوی! ناراحتی مرد زیادتر میشود و به تهران می آید خدمت آقای علوی می‌رسد.
💫
ایشان می‌فرماید: راهنمایی من این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروی، اگر شفایی هست آنجاست. تصمیم جدی می‌گیرد و لذا به مشهد که بر می‌گردد برای چهل هفته بلیط هواپیما تهیه می‌کند که شبهای سه شنبه در تهران و شبهای چهارشنبه به مسجد جمکران برود. در هفته ۳۸ که نماز می‌خواند و برای صلوات سر به مهر می‌گذارد، یکوقت متوجه می‌شود که همه جا نورانی شد و یک آقایی وارد و مردم به دنبال او هستند. می‌گویند او حضرت حجت علیه السلام است.
💫
خیلی ناراحت می‌شود که نمی تواند سلام بدهد. لذا در کناری قرار می‌گیرد. ولی حضرت نزدیک او آمده و می فرماید: سلام کن. اشاره به زبان می‌کند که من لالم و الا بی ادب نیستم. حضرت بار دوم با تشر می فرماید: سلام کن. بلافاصله زبانش باز می‌شود و سلام می‌گوید. در این هنگام پرده کنار رفته و خود را در حال سجده می‌بیند. این جریان را افرادی که آن آقا را قبل از لالی و در حین آن و بعد از شفا دیده بودند در محضر آیت الله گلپایگانی شهادت داده اند.

📗شیفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ص ۱۲۷
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة

@sshohada72_313
#حکایت_عشق
یکی از راوی های دفاع مقدس:
◽️همسر حاج ابراهیم همت می گفت: یک روز گفتم ابراهیم چه قدر چشمات قشنگه! خدا این چشم ها رو برای تو نمی زاره.خدا چیزهای قشنگ رو در این دنیا نمی زاره می بره،برای خودش|
بعد از شهادت حاج ابراهیم همت همسرش گفت: چشم های ابراهیم من برای این قشنگ بود که هیچ وقت این چشم ها به گناه باز نشد و همیشه در خانه ی خدا اشک می ریخت.
@shohada72_313
📔#حکایت_فرار_عیسی(ع)

حضرت عیسی مسیح به سرعت در حال دویدن بود؛ گویی که از شیری فرار کند.
در بین راه کسی او را دید و به او گفت: که خیر است؛ از برای چه اینچنین می دوی؟!
حضرت عیسی جوابش نداد و باز می دوید. آن مرد نیز دنبال حضرت دوید و گفت: که برای رضای خدا بایست و به من جواب بده.

🔸حضرت مسیح پاسخ داد که از #احمق فرار می کنم!!!
🔹آن مرد با تعجب گفت: که تو آن مسیحی نیستی که کور و کر را شفا می دهی؟! تو آن نیستی که سرّ غیب و اسم اعظم  می دانی و آن را بر مرده می خوانی زنده می شود؟!

🔸حضرت عیسی پاسخ داد: بله که من همانم.
من با سرّ غیب و اسم اعظم  همه ی آن کارها را انجام دادم. اما با تمام مهربانی خود هزاران بار آن را بر احمق خواندم و درمان نشد!!!
🔹آن مرد باز پرسید: که چرا دفعات قبل چنان شد و اثر کرد و این دفعه اثر نکرد؟

🔸حضرت مسیح پاسخ داد که: رنجِ حماقت، قهر خداوند است؛ اما رنج کوری و کری ابتلا و آزمایشی برای انسان است.

ابتلا موجب می شود که رحمت خداوند به جوش آید و از گناهان در گذرد اما احمقی رنجیست که موجب صدمه به انسان می شود و #همنشین‌احمق مانند #سنگ‌سردی که انسان روی آن بنشید، گرما و عقل و معنویات انسان را می دزدد.

🔺مولانا در سه بیت آخر به این نکات اشاره می کند که: انسان باید از جهل و انسان های جاهل چون حضرت عیسی فرار کند و اینکه گریز حضرت عیسی نه به خاطر بیم و ترس بود بلکه به این خاطر بود که  بدی جهل را به مردم نشان دهد.

⚘عیسی مریم به کوهی می‌گریخت
شیر، گویی خون او می‌خواست ریخت
⚘گفت از احمق گریزانم برو
می‌رهانم خویش را بندم مشو
⚘گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست
⚘ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد
⚘ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
⚘اندک اندک آب را دزدد هوا
دین چنین دزدد هم احمق از شما
⚘گرمیت را دزدد و سردی دهد
همچو آن کو زیر کون سنگی نهد

*مثنوی معنوی_ دفتر سوم


@shohada72_313
More