View in Telegram
■ توحید تشیع ■
«درست مثل بقیه ...» شب‌های جمعه #با_شهدا - ۴۵ محمود کاوه فرمانده بود؛ اما برای گرفتن غذا مثل بقیه رزمنده‌ها در صف می‌ایستاد. در صف غذا هم نفرات جلوتر به احترامش کنار می‌رفتند؛ می‌خواستند او زودتر غذایش را بگیرد. محمود هم عصبانی می‌شد؛ رها می‌کرد و می‌رفت.…
«دوستم از سرما به خودش می‌لرزد؟» سردار شهید مهدی باکری شب‌های جمعه #با_شهدا - ۴۶ دانش‌آموز بود. از مدرسه برگشته بود به خانه که نگاهم به او افتاد. شدت سرما تمام گونه‌ها و دست‌هایش را سرخ و کبود کرده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت برایش یک پالتو بخرد. دو روز بعد مهدی با پالتوی نو و زیبا به مدرسه رفت. اما غروب که از مدرسه برگشت با عصبانیت پالتو را به گوشه اتاق پرت کرد. همه تعجب کرده بودیم. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: «چطور راضی شوم پالتو بپوشم وقتی دوستم از شدت سرما به خودش می‌لرزد.» | راوی: مادر شهید ‎━━━━━━━━━━━━━━ ‎«تــوحــیــد تــشــیّــع» ■ @ShiaTowhid
Telegram Center
Telegram Center
Channel